منشور کوروش

 
  ديدم خدا در تخت جمشيد قدم ميزند و جهان لبخندِ روشن ِزرتشت را قاب گرفته است...... ديدم كسي با درفش ِروشن ِصبح ، از كوهِ سياهِ شب بالا مي رود و رو به خورشید نماز می خواند...... ديدم كوروش بر بام ِ جهان ، رو به تاریخ ، با صداي بلند منشورش را ميخواند....... ديدم دست هر كسي يك شاخه گل سرخ است و  عشق جغرافياي همه ي قلبهاست ، ديدم نام ِهمه ي كشور ها ايران است
 
 

سه تار او ......

 

راستش نمی خواستم این عکس در وبلاگ قدم بزند،اما انگار اتفاق ها نمي توانند پشت حصار راز پنهان شوند،اتفاق هايي ساده ، اتفاق هايي پاك ،اين اتفاق ها دست به دست هم مي دهند و نقشه مي كشند تا من بنويسم ، ملائكان كلمه اين اتفاق هاي نجيب و صادق را خوب مي شناسند ، اتفاق هايي كه مي افتند تا من برخيزم.....راستش ديشب خواب ديدم  باز زير آن درخت نشسته اي ، يك گل سرخ به دست داري  و مثل شاخه نبات  زيبايي ات هزار حافظ  را  آيينه به دست حيرت كرده است .حافظ داشت  برايت غزل مي خواند  اما تو فقط آن گل سرخ را بو مي كردي،خواب ديدم اين سطر ها دست هايم را گرفته اند و دارند تا متني تازه مرا مي كشانند ، سطرهاي معترف ،سطرهاي  ناگهان ، سطرهايي رها  ....... همین خواب دیشب  باعث شد  باز  شهرزاد شوم  و  اينگونه به تعبير  هزار و یک شبی دیگر بروم: روزي كه آسمان روسري آبي اش را سر كرده بود و تابستان بادبزن خورشيد را به دست داشت، گل صد برگ موسيقي استاد جلال ذوالفنون قدم به خانه ام گذاشت ،خانه اي  كه پنجره اش را باد برده است و دري دارد كه رو به سه شنبه هاي دور باز مي شود ...... درست گوشه اي از اتاق  زير سايه ي كتابها ، استاد ذوالفنون انگشتهايش را روي رگهاي سه تار ريخت و من هم با خواب نيشابوري خيام تا دكلمه و بيداري روشن  رباعي رفتم.......اما سازي كه در دست هاي استاد ذوالفنون با چشم شما راه مي رود : سه تاري ست كه سالها پيش براي آن اتفاق خريده بودم .اما يكباره باد آمد و  فاصله و ابري شدن جاده ها نگذاشت  تا زيبايي صورتم را به تماشاي بهشت و ماه  ببرد. تقدير دست هايش را گرفت و  تا انتهاي هزار انتهاي ديگر برد ....... باري سه تار را استاد ذوالفنون كوك كرد و  كمي  هم با آن نواخت.....يكباره عجيب پير شدم .......يكباره ديروز  از راه رسيد و با چكمه ي اشك روي پلك هايم قدم زد.

شعری از شاپور جورکش

 

شب بخیر

شب بخير

ماه خفته و ستاره ها

گوييا به كوچ رفته اند

 

شهر بي صداست

يك دوجا

روشناي چند پنجره

 

هاي هوي باد و

گاه گاه

جير جير چند زنجره

 

دانه هاي روي بام را

كبوتران

خورده اند و رفته اند

 

آه

روز وشب  براي من چه فرق مي كند

من كه قصّه هاي بامدادي دلم

گوييا سرآمده

 

ماه من

اي سلام بي بديل

بي تو بوسه و سلام

از لبان دختران قصّه هام

پاكشيده  رفته اند

 

چه بگويمت

گفتمت هزاربار آنچه گفتني است

آشيان بي پرنده هم

مثل آن پرنده ي بي آشيانه  رفتني است

 

باغ ساكت است

عطرياس و بوي نسترن

سرخوشم نمي كنند

من كه لحظه هاي زندگيم

چون كبوتران بي قرار

باتو پركشيده

تا ديار دور دست  رفته اند

 

اسم شب چه بود

فال هفته ام چه گفت

 

شب بخير

يادگار بهترين ِ سال ها و ماه ها  و هفته ام

شب بخير

گنج ساليان عمر رفته ام

 

شعر به لهجه ی شیرازی

گاهی اوقات دیرروز یکباره مقابل چشمهایت می نشیند و حرفهایی می زند که تمام ابرهای عالم  را در کهکشان ذهنت مرور می کنی.....داشتم اتاقم را  با انبوه  روزنامه ها و كتاب ها مرتب می کردم که ناگهان شعر بالا سروده ي عباس بهبود فرد را پیدا کردم.شعری که چون چشمه اي شیرین مرا فرهاد هزار خاطره کرد......کاغذ شعر را همان طور با همان تا خوردگی در این جا به نمایش می گذارم  چون نه حوصله  ی تایپ آن را داشتم  و نه حوصله ی اعراب گذاری آن را.........چه روز  و شب های سالم و سرشاری  داشتم ........یادش بخیر .......فقط ماترنگک به معنای دختر آتیش پاره است ، مخاطبان عزیزم ، معناي لغات ديگر را  اگر نفهميدند حتما  به من اطلاع دهند  ، تا معناي آنها را سطر شوم.

مجموعه جدید رباعیات "ایرج زبردست"

             مجموعه جدید رباعیات "ایرج زبردست" منتشر می شود
شیراز - خبرگزاری مهر: مجموعه جدید از رباعیات چاپ نشده ایرج زبردست رباعی سرای معاصر شیرازی در قالب مجموعه ای جدید به زودی منتشر می شود.

ایرج زبردست در این خصوص به خبرنگار مهر در شیراز گفت: در حال حاضر این مجموعه در مراحل اخذ مجوز است که پس از طی مراحل لازم به دست چاپ خواهم سپرد.

وی با اشاره به سایر کارهای خود نیز بیان کرد: چاپ ششم مجموعه رباعی "باران که بیاید همه عاشق هستند" نیز در راه است همچنین کتاب "حیات دوباره دیروز" که به کوشش استاد بهاءالدین خرمشاهی و محمد اجاقی توسط نشر قطره چاپ شده نیز منتشر خواهد شد. 

http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?pr=s&query=ایرج%20زبردست&NewsID=1145283

شعر معاصر ايران

آزاده را جفاي فلك بيش مي رسد

اول بلا به عاقبت انديش مي رسد

از هيچ آفريده اي ندارم شكايتي

بر من هر آنچه مي رسد از خويش مي رسد

چون لاله يك پياله ز خون است روزي ام

كآن هم مرا ز داغ دل خويش مي رسد

رنج غناست آنچه نصيب ستمگر است

طبع غني به مردم درويش مي رسد

امروز نيز محنت فرداست روزي ام

آن بنده ام كه رزق من از پيش ميرسد

شعر  از  اميري فيروز كوهي

درباره  رباعیات  ايرج زبردست

                            رباعیات ماندگار ايرج زبردست

                                                                                  * پرويز خائفي

شايد سخن به تكرار باشد اما قند مكرر است با ايرج زبردست گهگاه كه در فرصتي گذرا ديداري دوباره دست مي دهد يك رباعي ناخوانده و نانوشته برايم مي خواند و اين كار تأييدي است بر اين كه رباعي سراي شهيرِ روزگار  ما درنگ و سكوت نكرده است ، تفكر كه از اُمهّات آفرينش است و سهمي بزرگ براي انسان است در وجود اين عزيز كماكان ماندگار و جوشان در جريان است .گاهي هنرمند يا شاعر با عرضه كاري سترگ و مقبول جامعه به سكوت مي گرايد و خاموش مي نشيند اين بزرگترين لطمه اي است كه بر چگونگي آفرينش هاي تازه وارد مي آيد . هر ارزش هنري چنانچه در محاق سكوت و سكون فرو رفت رفته رفته به فراموشي مي گرايد و من بارها اين نكته را با در نظر گرفتن اختلاف سني به ايرج زبردست گفته و ياد آور شده ام و با اينكه مي دانم و مي بينم كه تلاش معاش گريبانش را چنان گرفته كه فراغت كمتر به سراغش مي آيد ولي لحظه اي از هنر خويش غافل نمي ماند . جامعه ي ما چنان است كه هنرمند كمتر امكان رفاه دارد و بايد بكوشد و بپويد تا ناني بر كف آرد و همه ي ما چنين تنگناهايي را داريم ، اما كسي كه ذاتاً و فطرتاً مايه هنري خدا داد دارد در هر موقعيتي هنرش متجلي مي شود . ايرج زبردست با عرضه رباعي هاي ناب و نادر خود قشر فارسي زبان را آگاهي داد كه باران كه بيايد همه عاشق هستند و چنين بود كه ناب ترين رباعي ها را با انديشه اي شگفت به زبان فارسي هديه داد . هرگز نخستين ديدار صادقانه ي او را در نخستين روز فراموش نمي كنم و مي دانم كه او نيز حيرت و شگفتي مرا در آن روز از ياد نبرده است . از آن روز بيش از  پانزده سال مي گذرد در اين فاصله هر بار کار ایرج زبردست با هر رباعي ، تفكري تازه و مقبوليتي تازه پيدا كرده است . آن روز من بودم و كشف يك استعداد بزرگ در زبان وادب فارسي و امروز ايرج زبردست است و دفترهايي از رباعي و تاريخ ، دير سال ادب اين مرز و بوم . بي ترديد رباعيات او جايگاهي خاص در مسير تكاملي تاريخ رباعي ايران دارد . مهم ترين شاخصه كار او تنوع و تازه نگري و كشف نا ديده ها و ناگفته هاست . تكرار آفت بدي است كه اگر گريبان هنرمندي را گرفت روزپايانش نزديك است حتي خاموش نشستن به از تكرار شدن است . در سخن حافظ هرگز نه اينكه يافت نمي شود بلكه خود من بعد از پنجاه سال موانست گه گاه به مصادیق و روشنايي هايي مي رسم كه پيش از آن  برخورد نكرده بودم ، حتي كشف صنايع پنهان شعري هم گاه تازگي دارد  بهر روي من مي دانم كه ايرج زبردست به اين دانايي و آگاهي كامل رسيده كه هرگز از تازه ها دور نماند و هر رباعي او مفهومي تازه و بس عظيم دارد . بهر روي گذشت زمان عيار و محك بزرگي براي شناخت  سره از ناسره است و  من تا امروز دريافته ام كه  حسادت ها و تنگ نظري ها اين شاعر كوشنده را آبديده تر و پخته تر كرده است . ايرج زبردست شاگردي روزگار كرده است نه شخص ، اين نكته اي است كه آن تنگ نظرها و حاسدان بايد بدانند . در اينجا نقد آثار تازه او و مقايسه باكارهاي گذشته اش مطرح نيست و فرصتي ديگر مي طلبد . آنچه  مسلم است سهم ايرج زبردست در سير تاريخ رباعي ايران سهمي بسزاست چه خوب است كه در پايان دو رباعي تازه او را به مشتاقان عرضه كنم تا طراوت و تازگي مستمر كار او را در يابيم :

شب ، ساعتِ ابريِ مرا داد به تو

افتاد نگاهِ خسته ي باد به تو

باران زد و خيس شد تن خاطره ها

باران زد و باز يادم افتاد به تو

......□......

ديدم همه شكل ها ، رها از خويش اند

خاموش تكلمند و مي انديش اند

ديدم كه سماع مي كند باد به دشت

ديدم همه ي درخت ها درويش اند

                                                                                                 شیراز  / خرداد  ۱۳۸۹