ویِژه نامه رباعیات ایرج زبردست در روزنامه خبر جنوب


ویِژه نامه رباعیات ایرج زبردست

در روزنامه خبر جنوب

5 شنبه 16 خرداد 1392

جهت دیدن ویژه نامه به آدرس زیر مراجعه شود:


http://khabarads.ir/jonoob/archive/1392-3-16/

یادداشتی در سوگ استاد محمد قهرمان


یادداشتی در سوگ استاد محمد قهرمان

                                                                *ایرج زبردست

  • 1- اولین‌بار اواخر دهه 70 اتفاق دیدار، دست‌های ماه را به خاطره و رویا داد. راحت مثل صمیمیت صبح، وقت را در جان ارتباط وسیع می‌کرد. آن روز در حافظیه، پیر عکاس زنده‌نام استاد منوچهر چهره‌نگار، چند عکس را روی پوست کشیده ثانیه‌ها جاری کرد. استاد محمد قهرمان با لبخند حرف در خلوت جمع ریخت: ما نمانیم و عکس ما ماند/گردش روزگار برعکس است... هوای روشن شیراز و باد ملایمی که حکایت از ادامه بهشت و شوق بی‌تعریف گیاه می‌کرد. زمان یک لحظه خواب نداشت. 
    همه‌چیز حتی اشیا گوش به کلام و راز خوابانده بود. از استاد قهرمان درباره سبک هندی و صائب، از نگاه غامض بیدل سوال کردم. مثل درختی سر به زیر با همان لهجه آرام مشهدی در کلام سبز شد: سبک اصفهانی بگوییم خوشایندتر از سبک هندی است، آخر این سبک از ایران ریشه در اقلیم‌های دیگر ریخته است... بیدل سخن سرایی بزرگ است اما من با اسلوب صائب جانم بیشتر در آینه ارادت وسیع می‌شود... از پله‌های حافظیه پایین می‌آمدیم و حرف همچنان در ما راوی می‌شد. 
    درست یادم نیست استاد قهرمان برای چه کاری به شیراز آمده بود اما هر کاری که بود عطر شاد و همایونی حواس همه گل‌های جهان را به او معطوف کرده بود.
    2- دومین بار اوایل دهه 80 در منزل استاد قهرمان، دیدار دست در گردن یاد انداخت. مشهد و انتهای فروردین و زمزمه آبی شوق. و کتاب زیبای صیادان معنی که از او هدیه‌ای شد برای سر بر شانه روزها گذاشتن... ما آدم‌ها زود خط می‌خوریم تا دفتر روزگار ورق بخورد. دفتری با خط‌های سیاه و کلمه‌هایی سفید... (مرگ؟ زندگی؟ ) کدام یک این دفتر پراز تکرار بی‌تکرار را می‌نویسد؟ این همان معمای بی‌پاسخی است که خیام رو به آن فریاد می‌زند: اسرار ازل را نه تو دانی و نه من... عمر، این اشاره کوتاه، این چشمه شیرین که مرگ آن را جرعه جرعه سر می‌کشد، آن‌قدر سر می‌کشد که چهره همه ثانیه‌ها ترک بردارد... باری مرگ این ثانیه نوش پیر، با ردای کبود خاکی‌اش، با آن چشم‌های خاکستری گود، با آن دست‌های شبیه به باد، از هر طرف می‌وزد. (و هر روز بهت عابران غمگین، با چشم‌هایی نمناک‌تر از ابر درآستانه سرد بدرقه). آه چه پایان بی‌ابتدایی، آه چه ابتدای بی‌پایانی: حکایت این کوزه‌گر دهر و این جام لطیف تا کی و تا کجا بغض در آدمی می‌پاشد؟ 
    3- استاد محمد قهرمان در مقطعی (پژوهشی) در خط زدن تنبلی من نقش به‌سزایی داشت. کتاب « رباعی از عرفی تا بیدل دهلوی» و کتاب « برگزیده رباعیات مولانا بیدل» با اصرار و مشورت ایشان ریشه در اتمام بست. هر دو کتاب را به هوش ناشری سبز سپرده‌ام تا ببینیم دست‌های سربی چاپ کی آن را سرشار از دیدار و آینه خواهد کرد. خاطره‌ای دارد وسط این سطرها برایم دست تکان می‌دهد: یادم هست شاعران غریب اندیش سبک هندی و جست‌وجوی رباعی کار مرا دره دره سخت و رسیدن به بلندای اتمام کار، جانم را پیر کرده بود به‌خصوص نام میرزا محمد علی صائب تبریزی که حجم اشعارش خواب از سر هر تحقیق و محققی بر می‌دارد. استاد محمد قهرمان را بیش از یک ساعت تا حرف و تلفن کشاندم، از تذکره‌ها، از صیدی تهرانی، از بیدل، از نوعی خبوشانی، از هر که در این طرز قلم در سطر و بیت ریخته بود حرف در حافظه من ریخت، تا این کلام زلال او: ایرج زبردست عزیز، صائب تبریزی یک رباعی هم ندارد، فقط در جنگی یک رباعی به نام او دیدم که بی‌شک از ایشان نیست. جانم نفسی کشید و خیالم راحت سر بر سینه آرامش گذاشت. شاد بودم آن‌قدر که حس می‌کردم دنیا در آغوش من دارد پرمی‌زند. 
    4- استاد محمد قهرمان هم رفت. رفت تا سلامی دوباره کند به گلچین معانی، به عماد خراسانی، به مهدی اخوان ثالث... حالا هر سال 28 اردیبهشت یاد استاد قهرمان کنار نام خیام سبز می‌شود. حالا من و دلتنگی کنار هم نشسته‌ایم و سر به زانو بهت بر صورت ثانیه‌ها می‌پاشیم و خوب می‌دانیم هوای چشم‌های استاد کدکنی دوست دیرین استاد قهرمان و همه اهالی روشن‌ضمیر خراسان سخت ابری است. باری جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهاد کش فریاد.

  • منبع چاپ: روزنامه بهار 31 / 2 /1392