عطر حرف

نقاش فکرهای من

باز ، عجیب شده ام عجیب تر از باور ساده دیروز  و آن شب های زلال .باز او باز رویای نیلوفری صوبای خاطره ها .... باز هوای او هزار آسمان را در من هوایی کرده است . غرض چند سطر علاقه به آن نقاش ازلی دور بود که روی بوم فکر من هنوز نقش هستی و مستی می زند.

مقدمه کتاب شکل دیگر من / تازه ترین مجموعه رباعی ایرج زبردست

 

مقدمه کتاب شکل دیگر من / مجموعه رباعی ایرج زبردست



این مقدمه  ای است که ایرج زبردست در ابتدای کتاب تازه اش ( شکل دیگر من ) نوشته است ، حتا خود آقای ایرج زبردست فکر نمی کرد این مقدمه چاپ شود آن هم با دست خط خودشان.از یک طزف این مقدمه چاپ شد از طرفی دیگر بیست رباعی این شاعر را از کتاب حذف کردند بخوانید:



( همیشه فردایی هست ، فردایی که همیشه با گل های سرخ امید به دیدارش رفته ایم . فردایی شبیه تجسم مینیاتوری ازل ، با پیراهن آبی و گیسوانی که نسیم ، خاطره ی عطر آن را
هر صبح برای خاک و آب تعریف می کند . این کتاب شاید قسمتی از فردا باشد ، شاید هم قسمت دیگر کتاب دیگری است ، کتابی که به جای من خواب می بیند و به جای من بیدار می شود . این روزها (امروز ) کمی پیر شده است و کمتر به فردا فکر می کند ، این روزها از آسمان خاکستر و طلسم می بارد و هیچکس به لبهای خورشید ایمان ندارد ، این روزها باد ماه را می دزدد ، آسمان پشت سر زمین پنهان می شود . حتا کلمه ها دهان شاعر را می بندند تا سکوت ترس روی چهره ی وقت نریزد .گاهی تاریکی آنقدر روح آدم را می جود که قدم های مکرر روز هم راه به جایی نمی برد .باری جان متن و نبض حرف این است : تعداد زیادی از رباعیات من در این کتاب نیست ؟! راهی نیست ، راهی جز قدم زدن با زمان نیست .آنقدر باید با سکوت حرف زد تا دفتر ثانیه ها ورق بخورد . تنها صبر این کیمیاگر هستی خوب می داند : همیشه فردایی هست ، فردایی که در چشم های شاد پرستو هزار آسمان پر می زند و با بوسه و بهار به دیدار ما خواهد آمد )

ایرج زبردست / شیراز 27 بهمن 1390

یادداشت ایرج زبردست برای زلزله زدگان

درنگی بر« شکل دیگر من » مجموعه رباعی ایرج زبردست

 

درنگی بر« شکل دیگر من »

مجموعه رباعی ایرج زبردست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ محمد امین فصحتی

ایرج زبردست را برای اولین بار در سال 72 دیدم ، جوانی 19 ساله با همان شور و شرهای جوانی و هیجان های داغ و سر زندگی و چالاکی های مخصوص این سنین . پیداست که کپی برابر اصل بود و رباعی هایش کاملا شبیه خودش بودند و باز پیداست که اعتراض ها و شکایت ها و کلا طرز برداشت هایش از جهان و دور و برش بسیار صریح و به قول معروف « رو » بود :

در عشق اگر عذاب دنیا بکشی

با اشک به دیده طرح دریا بکشی

تا خلوت من هزار غربت باقی است

تنها نشدی که درد تنها بکشی

و باز این رباعی که اعتراضی تر و آتشین تر است :

آیینه ی باورم مرا خنجر زد

آن نیمه ی دیگرم مرا خنجر زد

تاریخ هزار دیده قابیل گریست

وقتی که برادرم مرا خنجر زد

اما پس از این نوزده سال وقتی ایرج را می بینم و رباعی هایش را می خوانم به اصل تغییر در انسان ها پیش از پیش معتقد می شوم ، بله در این سال ها ایرج از کوره ی زندگی بیرون آمده ، دیگر از شور و شرهای جوانی اثری نیست ، دیگر در انجمن های شعر اولین نفر نیست که حاضر می شود اگر هم با اصرار بیاید یا دیر می آید یا شعر نمی خواند و یا به یکی دو تا اکتفا می کند . دلیل این تغییر رویه نیز روشن است . با نزدیک شدن ایرج به سن میانسالی دغدغه هایش نیز تغییر یافته است ، روزگار نامرد به او آموخته که دیگر به دنبال تعلق های زودگذر و فانی نباشد . زندگی متأهلی نیز او را جا افتاده بار آورده متعهد و این تعهد او را وا می دارد تا از هیجان های جوانی به آرامشی دست یابد تا بتواند مفاهیم انتزاعی را درقالب رباعی هایش ارایه می دهد :

                                             آن سمت درختی است اذان می گوید

خاکِ دگر و آبِ دگر می جوید

آبش بدهد تشنه و خشک شود

آبش ندهند تا ابد می روید

و این رباعی که به استاد شهرام ناظری تقدیم شده است :

من تشنه چنان که سوختن حالِ من است

هر ثانیه داغدارِ آمالِ من است

من تشنه چنان که خشک گردد دریا

من تشنه چنان که آب دنبالِ من است

و همین طور :

او یافت : در بسته ی پنهانی را

او یافت : در آن سوی عدم جانی را

اویافت : به زیر آب خاکی تشنه

او یافت : در آسمان بیابانی را

در سه رباعی بالا از یک سو موتیفِ آب و از سوی دیگر ابزار ساختاری « پارادوکس » دست به دست هم داده اند تا شاعر ، انتزاع و ذهن گرایی محسوسی را به مخاطب منتقل کند و بدین ترتیب زبردست از پوسته ی واژه ها و حتی مضمون ها فاصله می گیرد و به ژرفای مفاهیم می رسد ، مفاهیمی با عقبه ای انتزاعی .البته این گونه ژرفای معنایی خیلی سخت است که در تمام مجموعه رباعی شصت و هشت صفحه ای « شکل دیگر من » رسوخ کرده باشد به همین دلیل در این مجموعه به دو نوع رباعی دیگر مواجه می شویم ، یکی رباعی های اجتماعی که یادگار جوانی های زبردست است با همان پیام های صریح و بی پرده و دیگر رباعی هایی که حد واسط رباعی های اجتماعی و رباعی های انتزاعی زبردست هستند .یعنی رباعی هایی که نه خیلی صریح و آشکار هستند و نه چندان انتزاعی و پیچیده :

بی خویش درونِ خویش کردیم سفر

از خویش نداشتیم یک لحظه خبر

نزدیک تر از سایه به من بود کسی ؟

او راهِ دگر گرفت و من راهِ دگر

و این رباعی که به استاد محمد علی موحد تقدیم شده است :

در ساعتی من حکایتی ناپیداست

در ساعت من قطره هزاران دریاست

این عقربه ها که گِرد هم می چرخند

انگار یکی شمس ، یکی مولاناست

 و همین طور دو رباعی زیر :

تا در گلِ تقدیر دمید آن دم را

بی واژه نوشت قصه ی عالم را

ایران ، وطنم روز ازل بی تردید

از خاک تو می ساخت خدا آدم را

/

شب توبه و صبحدم گناه دگری

گشتیم و نیافتیم راهِ دگری

از چاه به جای آن که بیرون آییم

کندیم درون چاه ، چاه دگری

 صد جای شکر دارد که زبردست از « لوس بازی های زبانی » متنفر است و بر عکس از شاعران آن ها را در رباعی هایش راه نمی دهد که دلیل اصلی اش نیز همان شکل گرفتن شخصیت اوست ، از شکل گفتم و یاد نام این مجموعه افتادم که واقعا شکل دیگری را از زبردست در این مجموعه شاهدیم و اتفاقا خوب است که رباعی های این دفتر یکدست نیست یعنی تمام آن ها را رباعی های جدید و انتزاعی او تشکیل نمی دهد تا بدین وسیله خواننده کارهای قبلی او را با رباعی های جدیدش مقایسه کند و دریابد که وی چگونه به شکلی رسیده است .به عنوان دوست و همراه او همچنان در انتظارم تا ببینم مثلا ده سال ، او به چه افق هایی دست می یابد و آن ها را وارد رباعی هایش می کند ، البته به شرط حیات !

منبع : ( روزنامه نیم نگاه ، 7 شهریور 1391)