درنگی بر« شکل دیگر من »
مجموعه رباعی ایرج زبردست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ محمد امین فصحتی
ایرج زبردست را برای اولین بار در سال 72 دیدم ، جوانی 19 ساله با همان شور و شرهای جوانی و هیجان های داغ و سر زندگی و چالاکی های مخصوص این سنین . پیداست که کپی برابر اصل بود و رباعی هایش کاملا شبیه خودش بودند و باز پیداست که اعتراض ها و شکایت ها و کلا طرز برداشت هایش از جهان و دور و برش بسیار صریح و به قول معروف « رو » بود :
در عشق اگر عذاب دنیا بکشی
با اشک به دیده طرح دریا بکشی
تا خلوت من هزار غربت باقی است
تنها نشدی که درد تنها بکشی
و باز این رباعی که اعتراضی تر و آتشین تر است :
آیینه ی باورم مرا خنجر زد
آن نیمه ی دیگرم مرا خنجر زد
تاریخ هزار دیده قابیل گریست
وقتی که برادرم مرا خنجر زد
اما پس از این نوزده سال وقتی ایرج را می بینم و رباعی هایش را می خوانم به اصل تغییر در انسان ها پیش از پیش معتقد می شوم ، بله در این سال ها ایرج از کوره ی زندگی بیرون آمده ، دیگر از شور و شرهای جوانی اثری نیست ، دیگر در انجمن های شعر اولین نفر نیست که حاضر می شود اگر هم با اصرار بیاید یا دیر می آید یا شعر نمی خواند و یا به یکی دو تا اکتفا می کند . دلیل این تغییر رویه نیز روشن است . با نزدیک شدن ایرج به سن میانسالی دغدغه هایش نیز تغییر یافته است ، روزگار نامرد به او آموخته که دیگر به دنبال تعلق های زودگذر و فانی نباشد . زندگی متأهلی نیز او را جا افتاده بار آورده متعهد و این تعهد او را وا می دارد تا از هیجان های جوانی به آرامشی دست یابد تا بتواند مفاهیم انتزاعی را درقالب رباعی هایش ارایه می دهد :
                                             آن سمت درختی است اذان می گوید
خاکِ دگر و آبِ دگر می جوید
آبش بدهد تشنه و خشک شود
آبش ندهند تا ابد می روید
و این رباعی که به استاد شهرام ناظری تقدیم شده است :
من تشنه چنان که سوختن حالِ من است
هر ثانیه داغدارِ آمالِ من است
من تشنه چنان که خشک گردد دریا
من تشنه چنان که آب دنبالِ من است
و همین طور :
او یافت : در بسته ی پنهانی را
او یافت : در آن سوی عدم جانی را
اویافت : به زیر آب خاکی تشنه
او یافت : در آسمان بیابانی را
در سه رباعی بالا از یک سو موتیفِ آب و از سوی دیگر ابزار ساختاری « پارادوکس » دست به دست هم داده اند تا شاعر ، انتزاع و ذهن گرایی محسوسی را به مخاطب منتقل کند و بدین ترتیب زبردست از پوسته ی واژه ها و حتی مضمون ها فاصله می گیرد و به ژرفای مفاهیم می رسد ، مفاهیمی با عقبه ای انتزاعی .البته این گونه ژرفای معنایی خیلی سخت است که در تمام مجموعه رباعی شصت و هشت صفحه ای « شکل دیگر من » رسوخ کرده باشد به همین دلیل در این مجموعه به دو نوع رباعی دیگر مواجه می شویم ، یکی رباعی های اجتماعی که یادگار جوانی های زبردست است با همان پیام های صریح و بی پرده و دیگر رباعی هایی که حد واسط رباعی های اجتماعی و رباعی های انتزاعی زبردست هستند .یعنی رباعی هایی که نه خیلی صریح و آشکار هستند و نه چندان انتزاعی و پیچیده :
بی خویش درونِ خویش کردیم سفر
از خویش نداشتیم یک لحظه خبر
نزدیک تر از سایه به من بود کسی ؟
او راهِ دگر گرفت و من راهِ دگر
و این رباعی که به استاد محمد علی موحد تقدیم شده است :
در ساعتی من حکایتی ناپیداست
در ساعت من قطره هزاران دریاست
این عقربه ها که گِرد هم می چرخند
انگار یکی شمس ، یکی مولاناست
 و همین طور دو رباعی زیر :
تا در گلِ تقدیر دمید آن دم را
بی واژه نوشت قصه ی عالم را
ایران ، وطنم روز ازل بی تردید
از خاک تو می ساخت خدا آدم را
/
شب توبه و صبحدم گناه دگری
گشتیم و نیافتیم راهِ دگری
از چاه به جای آن که بیرون آییم
کندیم درون چاه ، چاه دگری
 صد جای شکر دارد که زبردست از « لوس بازی های زبانی » متنفر است و بر عکس از شاعران آن ها را در رباعی هایش راه نمی دهد که دلیل اصلی اش نیز همان شکل گرفتن شخصیت اوست ، از شکل گفتم و یاد نام این مجموعه افتادم که واقعا شکل دیگری را از زبردست در این مجموعه شاهدیم و اتفاقا خوب است که رباعی های این دفتر یکدست نیست یعنی تمام آن ها را رباعی های جدید و انتزاعی او تشکیل نمی دهد تا بدین وسیله خواننده کارهای قبلی او را با رباعی های جدیدش مقایسه کند و دریابد که وی چگونه به شکلی رسیده است .به عنوان دوست و همراه او همچنان در انتظارم تا ببینم مثلا ده سال ، او به چه افق هایی دست می یابد و آن ها را وارد رباعی هایش می کند ، البته به شرط حیات !
منبع : ( روزنامه نیم نگاه ، 7 شهریور 1391)