28 اردیبهشت پاسداشت خیام
خیام سوالی بی جواب در حافظه ی بشریت
                                                                                              * ایرج زبردست
1
حالا که باید با دیروز و تماشای روزهای غایب حرف بزنم ، ابتداهای زیادی یکی یکی در چشم های خسته ی منوسیع می شوند ، ابتداهایی که روح خاطره ها و رویاهای آدمی درادامه های نیامده  هستند . یکی از این ابتداها که در زندگی من سر بر شانه ی عمر و راز گذاشته است ، آشنایی و نفس کشیدن دقیقه های من با ادبیات زلال فارسی است . آن روزها که با این ابتدا آشنا شدم سال شصت و هشت بود و شهریور پیراهنش را از تن در آورده بود ، تا پاییز با تاج طلایی اش در باغ های سر به مهر هستی قدم بریزد ، تا جویبار لحظه ها همچنان و برقرار رو به دریای نا پیدای عدم جاری باشد . روی کتیبه ی ابتدا ، شکل پانزده سالگی من حک شده  بود ، شکلی که ردپای واژه و سطر را  در تخیل روشن ازل  کاتب اسرارکرده است
2
آن ابتدا آنقدر دعای کلمات را در من دمید که نیلوفر وحی همه ی جان مرا باغ روشنایی و حرف کرد  . دستی دور همه ی کتاب ها را در من ورق می زد  و تمام شاعران  با هزارو یک شهرزاد روایت تک تک کلمات را در من قصه می کردند . ابتدا ، که چشم های من را دید لمس حس و بیکرانگی دریا و پرستو آنقدر مرا در آغوش کشید که یک باره سال 1374 مثل سکوتی برهنه مسیری شفاف از کشف و تکلم را در من ریخت . نمی دانم صادق هدایت را با خیام شناختم  یا خیام را با صادق هدایت ، فقط می دانم در آن سالهای حالا دور ، با ابتدا دنبال کتابی می گشتم که هنوز هم نام آن را نمی دانم
3
 هوای فلسفی چشمهای خیام سایه ی رنج دانایی را مثل ریزش کابوس ، هراس را دره دره به پاهایم زنجیر کرد .از خیام و عقل تاکستانی اش حرف زدن آن هم در این هوا و ثانیه  ها ی مسدود  قلم را  به سمت های خط زدن حقایق و سکوت سوق می دهد . اگر بخواهم خیام را  چون خوشه ی انگور بفشارم و در کوزه ی متن بریزم حرف هایی باید از راه برسند که آسمان  را هم به فکر فرو می برد . حرف هایی که در حلق زمان شراب می ریزند تا  انتهای خط فقط خیام بماند و سوال هایی که التهاب را در بشریت فریاد می زند . خیام  می داند ، خیام خوب می داند : انسان خوابی و خیالی و دمی است ، می داند انسان بازیچه ای است که میان ابتدا و انتهایی دروغین دست و پا می زند که خرافات چونان عادت در آن بیداد می کند . خیام  راهی را می بیند ، راهی  ملتهب با عابرانی منحنی که هر کدام مستطیلی بر دوش دارند و دهانشان پر از اما و چرا و کجاست ؟ خیام گوهران جان آدمی را تنها در لذت  دم غنیمتی او می داند وبس
4
فاصله ی نجومی  حکیم خیام با دیگر شاعران ایران و جهان بی تردید به اندیشه ی ناب و ارائه ی این تفکر در قالب کوتاهی چون رباعی  بر می گردد . خیام کوتاه و مختصر تمام کتاب هستی را  در یک رباعی می گنجاند . خیام  اینقدر که ازما ظلم دیده است از مردم ممالک دیگر ظلم ندیده است .انسانی که ما ایرانی ها در طول تاریخ هماره تهمت و افترا  را وصله ی اعتبار او کرده ایم . قدر ناشناس ترین انسان های روی زمین ماییم که با حصار تعصب کمند مذهب به سراغ این شاعر عالم سوز رفته ایم . شهرت او را در جهان مدیون فیتز جرالد  هستیم . با این همه ظلم که بر خیام روا داشته ایم باز او نایافتنی ترین شاعر روزگاران و جهان است .خیام به تنهایی فانوس  فلسفه بشریت را بر تارک روزگار آویخته است . خیام همیشه خیام است حتا اگر قبرش را هم با خاک یکسان کنند و بسوزانند نام او از حافظه ی روزگار محو نخواهد شد . خیام فانوسی شعله ور از  حیرت در دست دارد که تا ابدالدهر همه انسا نها چون شب پره گرد این چراغدان حیرت را نفس می کشند . بی گمان  تا این  دایره هست و زمان با چراغ عمر گرد آدمی می چرخد . خیام مثل سوالی بی جوابی است که پژواک آن از ازل تا به ابد شنیده خواهد شد  . بی شک خیام تنها نماینده بشریت در پای حصار زمان است که فریاد می زند : باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
1391شیراز 26 اردیبهشت
منبع چاپ : روزنامه شرق ۲۸ اردی بهشت 
۱۳۹۱
(  لازم به ذکر است این مطلب با تحریف فراوان در روزنامه ی شرق چاپ گردیده است )
       + نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۲:۴۰ ب.ظ توسط امید
        |