شعر عباس سر افراز

خرداد زمستانی

( به ایرج زبردست عزیزم )

زمستان
اینبار
از گرمترین روز خرداد
...
آغاز شد

این را دیوانه یی
با اشک می گفت

و زنی

که عمری به دنبال گرمای دستی بود
سخت میگریست

من اما

هنوز چشم های خیسم را به ابرها میفروشم
و
آه میکشم ار این خرداد زمستانی

عباس سرافراز

ربنای استاد شجریان

 
ربنا هدیه خداوند به مردم ایران است

 
دست نفست ستاره ها را چیده است
شب با دف ماه تا سحر رقصیده است
همچون سحر از عطر اذان سرشاری
انگار لب تو را خدا بوسیده است
 
رباعی بالا عصاره ارادت و حرف همه مردم ایران  به استاد محمد رضا شجریان و صدای ملکوتی اوست .بی قراران سحرخیز که دل به تماشای دعا و اوقات عطرآگین ماه رمضان بسته اند خوب می دانند صدای روشن استاد محمد رضا شجریان تعریف تازه ای از هوش دلربای  ازل است و ملائکان  گرد این صدا جام  حیرت و وحدت مینوشند . مخموران سحر خیز و شب زنده داران ماه نوش، با این صوت جادویی عجیب ، هماره جام از چشم آن معمار  ابتدا گرفته اند و حافظانه در مجلس آینه ها  قدح شکر و ذکر زده اند........اجرای ماندگار ربنا با صدای استاد محمدرضا شجریان حتی انسان های سردرگم در کوچه های بی اعتقادی را به زیبایی و تبدیل شدن به رودهای آبی ایمان دعوت می کند ......همه سنگ اندازان سنگهای تیره  را به زمین بگذارند و عاشقانه دل به خواسته و اجابت مردم بدهند .....مردمی که به جاری بودن سخت ایمان دارند و لحظه ای بی نام این وطن نفس نمی کشند. بگذارید این  مردم مشتاقانه و مولوی وار با  آوای جادویی ربنا در خانقاه معرفت هزار شمس  سماع کنند .بگذارید یک ماه سیاست ، این پرده در تلخ ،  خانه نشین شود و با روح  و روان مردم سیاسی برخورد نشود.....بیایید ایمان بیاوریم ربنا هدیه پروردگار به قوم ایرانی و همه مسلمان های دنیاست .بیایید با این صدا مهربان باشیم و محبت را با گلدانی از نور به خانه  دلها ببریم.....باورکنید مردم این صدا را عجیب دوست دارند ......مردم با این صدا در آغوش خدا نماز میخوانند 
ربنا پرنده ای است آمده از درخت طوبا ، با بالهایی به وسعت هزار عرش ،  بیایید  بال این پرنده ازلی را زخمی و اسیر قفس خشک تعصبی ها نکنیم
با مهرو احترام
ایرج زبردست
شیراز / ۸ مرداد ۱۳۹۰

غزل حافظ

يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور

كلبه‏ احزان شود روزي گلستان غم مخور

 

اي دل غمديده حالت به شود ،دل بد مكن

وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور

 


گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سركشي اي مرغ خوشخوان غم مخور

 


دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت

دائما يكسان نباشد حال دوران غم مخور

 


هان مشو نوميد چون واقف نئي از سر غيب

 باشد اندر پرده بازي هاي پنهان غم مخور

 


در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم

 سر زنش ها گر كند خار مغيلان غم‏ مخور

 


اي دل ار سيل فنا بنياد هستي بر كند

چون تو را نوح است كشتي‏بان ز طوفان غم مخور

 


حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب

جمله مي داند خداي حال گردان غم مخور

 


گر چه منزل بس خطرناك است و مقصد بس بعيد

هيچ راهي نيست كان را نيست پايان غم مخور

 


حافظا در كنج فقر و خلوت شب هاي تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

رباعی تصویری

 

شعر : ایرج زبردست

طرح و اجرا : شجاع رضا انوری 

گفتگو با استاد محمد رضا شجریان

استاد بزرگوار، جناب شجریان، از همین سؤال ساده شروع کنیم. در زندگی‌نامه‌ی شما هست که از کودکی می‌خواندید... به‌دنبال چه بودید، به چه انگیزه‌ای و چرا می‌خواندید؟

به‌هر حال زیبایی در ذات انسان است، از جنین شروع می‌شود و با انسان می‌آید. من صدای زیبا را از بچگی تشخیص می‌دادم و دوست داشتم. از همان دوسالگی که پدر، من را به جلسات می‌برد و کنار خودش می‌نشاند، صدای خوب را تشخیص می‌دادم و دوست داشتم. از همان‌جا من دیگر با صدا زندگی کرده‌ام تا الآن. و این همان زیبایی بوده که مرا دنبال خودش کشانده و با خودش برده و بعد دیگر به شکل‌های مختلف درآمده؛ از آواز بگیرید تا ساز. و در رهگذارش چه بوده است و چه گذشته است، تاریخ زندگی من نشان می‌دهد که چه بوده.

صدای زیبا با شما چه کرد؟ با روح و روان انسان چه می‌کند؟

انسان را در کمند خودش نگه می‌دارد.

ریشه‌های این زیبایی موسیقی ایرانی، آواز ایرانی را در کجا می‌بینید؟ در ادبیات ایران می‌بینید، در عرفان ایران، در فرهنگ ایران؟ کجاست؟

هنر زیبایی‌آفرین است، زیبایی عشق‌آفرین است و عشق برکشنده‌ی انسان به‌سوی برتری‌های انسانی‌ست. عشقت رسد به فریاد... این هست که هر کسی که مقداری عاطفه و عشق در درونش باشد، یا بالذاته یک هنر را بشناسد، با این هنر زندگی می‌کند و پیش می‌رود. و این هنر در شکل‌های مختلف خودش را نشان می‌دهد. در موسیقی این صداست که انسان را می‌کشد و با خودش می‌برد. بعد بایست دید پشت این صدا چه هست؟ این صدا چه هدفی دارد و انسان را به کدام طرف دارد می‌برد؟ آن‌موقع است که آدم انتخاب می‌کند که چرا این صدا را گوش می‌کند و از این صدا چه می‌خواهد.

یعنی موهبت است؛ یا اینکه فن است؟

در وهله‌ی اول، موهبت است. ولی بعد واقعیت این است که باید یاد بگیرد که چه‌کار کند و چه‌طور می‌تواند ارائه کند. اگر می‌خواهد از صدا استفاده کند، باید بلد باشد از صدا استفاده کند. ولی باید صدا را داشته باشد. استاد می‌خواهد، محیط می‌خواهد، پشتکار می‌خواهد و عشق می‌خواهد که این برسد به کمال خودش.

ارثی و ژنتیک هم هست؟ چون می‌بینیم همایون هست، مژگان هست... می‌خوانند با صدایی که به گفته‌ی کارشناسان شش‌دانگ است!

این عشق و علاقه بله، ذاتی است. عشق با انسان به‌دنیا می‌آید و با انسان می‌رود. توجهی که آدم به زیبایی دارد، با انسان می‌آید و با انسان می‌رود. ولی بعد اگر آدم بخواهد آن راه را طی کند و به کمال برسد، بایست برود یاد بگیرد. تنها به یک استعداد خدادادی نمی‌شود اکتفا کرد. مثل یک گوهری‌ست که وقتی از معدن بیرون می‌آید باید در دست استادکار قرار بگیرد که آن را تراش دهد و روی انگشتر بگذارد تا خودش را نشان دهد.

و الآن شما شاگردان بسیاری دارید...

شاگردان بسیاری داشته‌ام و خوشبختانه الآن هم دارم و هیچ نگران آینده‌ی آواز نیستم. تا سه سال پیش یک مقداری نگران بودم... وقتی که بیشتر تصنیف می‌خواندند. و خب آواز اگر فراموش شود، غزل هم کم‌رنگ می‌شود. چون ارزش غزل و شعر در آواز خودش را نشان می‌دهد. در تصنیف‌سازی‌هایی که می‌شود، یک مقدار به‌علت ریتم‌ها که دست‌وپاگیر هستند، شاید بعضی‌ها موفق نیستند که مفاهیم را خوب بیان کنند و شعر ممکن است دچار آهنگ و ریتم شود؛ اما در کار آواز این‌گونه نیست. در کار آواز وقتی یاد بگیرند که چگونه موسیقی کلام را کشفش کنند و چگونه بیان کنند، آنجاست که ارزش شعر و کلام پیدا می‌شود و در این‌جاست که موسیقی به کمک شعر می‌آید. و موسیقی‌ست که می‌تواند شعر را به نحو احسن بیان کند. اگر آواز بمیرد و فراموش شود، غزل ما نقشش خیلی کم‌رنگ می‌شود. و همچنین شعر نو هم که از نیما به بعد شروع شده، می‌تواند الآن آواز خودش را پیدا کند. من سال‌ها رویش فکر کردم و کار کردم که آواز این شعر چگونه بایست باشد. اولینش «پر کن پیاله را» بود، شعر فریدون مشیری که سال ۵۴ در رادیو اجرایش کردم. بعد خیلی فکر کردم و دیدم نه، چهچهه و این‌ها خیلی در شعر نو جا ندارد، بایست حالت دکلمه‌اش بیشتر باشد. اما به شکل آواز، «زمستان است» که شعر اخوان ثالث است: «سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت/ سرها در گریبان است/ ...» این آوازی‌ست که فکر می‌کنم بهترین نوعی‌ست که می‌شود شعر نو را به این شکل با آواز اجرا کرد.

چرا ادامه پیدا نکرد؟ به‌خاطر اینکه خود شعر نو به‌راحتی تن نمی‌داد؟

نه چرا... تن می‌دهد؛ ولی خب بستگی دارد که آدم چه حرفی می‌خواهد بزند، چه می‌خواهد بگوید، چه برنامه‌هایی پیش می‌آید. بر اساس آن آدم پیش می‌رود. من چندتا کارهای دیگر هم به غیر از آن دارم، که آنها را هم بعدها اجرا می‌کنیم؛ هم به‌شکل ریتمیک، هم به شکل آوازی.

استاد شجریان به سراغ حافظ که می‌رود، خب طبعاً با حافظ‌خوانی بنده خیلی فرق می‌کند. چیزهایی در حافظ می‌بیند که بنده و امثال بنده نمی‌بینیم یا مولوی یا بقیه‌ی شعرا. چه اتفاقی می‌افتد که می‌گویید این شعر را باید خواند و ارتباط پیدا می‌کند با روح و دنیا و ذهنیت انسان امروز ایرانی؟

شعرای بزرگ ما، مثل حافظ، سعدی، مولانا، خیام، عطار و همه‌ی این شعرایی که ما از آنها استفاده می‌کنیم، می‌شود گفت نمودار فرهنگ و تفکر ما هستند. الآن هم ما وقتی که در جامعه‌مان مسائلی را می‌بینیم، می‌بینیم که در شعر حافظ به نحو احسن بیان شده؛ و چون او به‌شکل زیباتر بیان کرده، ما از آن استفاده می‌کنیم. من وقتی که حس می‌کنم که مطلبی را باید ارائه کنم، در حافظ، در مولانا، در سعدی، در خیام، در عطار، می‌گردم پیدا می‌کنم، و وقتی که به نیوشایی درون من درمی‌آید، یعنی خوب حس‌اش می‌کنم، بعد می‌آیم ارائه‌اش می‌کنم. وقتی که دارم ارائه می‌کنم، دیگر این شعر حافظ نیست؛ این را دیگر من دارم می‌خوانم و حرف من است. یعنی من آن‌چنان در قالب شعر می‌روم که دیگر حرف من است که دارد زده می‌شود؛ منتها از حافظ وام گرفته‌ام، از سعدی، از مولانا...

یعنی این‌جاست که صدا خودش تبدیل به یک شعر جدید می‌شود؟

بله، آنجا دیگر همه چیز در خدمت بیان مفاهیم شعر قرار می‌گیرد و هدفی که دارم وقتی این شعر را می‌خوانم، باید شعر را درست بیان کنم.

چرا هنوز به دل جوان ایرانی امروزی قرن بیست‌ویکم می‌نشیند؟ چرا این‌همه استقبال هست از موسیقی سنتی ایران؟

خب وقتی که شما به زبان امروز بچه‌ها و جوان‌ها و مردم دارید صحبت می‌کنید و آنچه که دلش می‌خواهد و در دلش هست و شاید خودش نمی‌تواند زیبا بیان کند یا امکانات بیانش برایش نیست؛ شما برایش بیان می‌کنید، استقبال می‌کند و دوست دارد. الآن نوجوان‌های ما می‌آیند، ازشان می‌پرسی تو از کجا به این شعر این‌قدر علاقه‌مند شدی؟ می‌گوید به هر حال من این را دوست دارم، شما این را خوانده‌اید و من خیلی با این ارتباط برقرار می‌کنم و این‌ها... چون شعرای ما با مردم زندگی کرده‌اند، آنچه که درون مردم‌شان می‌گذرد را بیان کرده‌اند و تاریخ دائم تکرار می‌شود.

صحبتِ «صیقل» شد. این صیقل را مدیون کسانی هستید... علاوه بر تلاش بسیار زیاد خود شما، چه کسانی را استاد خودتان می‌دانید؟

خب من از کودکی که به‌دنبال صدا و اسیر و محو در صدا بودم و پیش می‌رفتم، دائم آن زیبایی‌ها را درک می‌کردم و می‌گرفتم و سعی می‌کردم که مثل آن بخوانم و آن صدا را بتوانم دربیاورم. و تمرین کردم و صدایم را ساختم و از هر کسی یک سؤالی کردم، یک چیزی پرسیدم که مرا راهنمایی کند. تا بالاخره اینکه در زمان پیرنیا که من وارد برنامه‌ی گلها شدم، هنوز استادی ندیده بودم؛ غیر از آن چیزی که از رادیو گرفته بودم، و یک مقدار که از پدرم و دور و بری‌هایم فرا گرفته بودم. بعد که تهران آمدم، به کلاس استاد مهرتاش و پیش استاد عبادی و استاد دوامی و استاد برومند رفتم و ازشان ردیف‌ها و شیوه‌ها را یاد گرفتم. خدمت آقای پایور رفتم، یک چند وقت سنتور کار کردم و ردیف‌های صبا را خدمت‌شان کار کردم. این‌ها کسانی بودند که حق بزرگی به گردن من دارند. ولی استاد دادبه که من شیوه‌های دشتستانی‌خوانی را از ایشان یاد گرفتم، یک فیلسوف بزرگی بود که تفکر او هنوز در من زندگی می‌کند. با آن مرد خیلی زندگی کردم و او مرا متحول کرد. از سال ۵۸ که با ایشان آشنا شدم، دیگر در من زندگی می‌کند و من با افکار او. او خیلی در من تأثیر داشت. و در خود موسیقی هم غیر از اساتیدی که نزدشان یاد گرفتم، از ساز استاد جلیل شهناز خیلی استفاده‌ها کرده‌ام و آن‌قدری که ساز جلیل شهناز در من تحول ایجاد کرد، شاید هیچ کس دیگری در خوانندگی و در فرم بداهه‌خوانی بر من تأثیر نگذاشته و من مدیون ایشان هستم؛ و همه‌ی اساتیدی که خدمت‌شان چیز یاد گرفتم. و خب به‌هر حال آدمی که استعداد دارد، راحت می‌تواند هر چیزی که دید یا شنید را زود بگیرد و بدزدد. ولی بعد می‌برد در درون خودش و مارک خودش را رویش می‌زند و از خودش می‌آورد بیرون. این هم یک بخشی از کار هنرمندان است.

و این می‌شود که منحصر به‌فرد می‌شود...

بله، چون ما هر چیزی می‌گیریم، از محیط‌مان می‌گیریم. خودمان که به دنیا می‌آییم که آوازخوان نیستیم و ردیف‌دان نیستیم؛ از دور و بری‌هامان یاد می‌گیریم ـ حالا هر کسی در همان فرهنگی که رشد کرد ـ مثل زبان، یعنی درست عین یک زبان می‌ماند. موسیقی و زبان ما با هم آمده‌اند جلو. غنایی که در زبان ما هست، در موسیقی ما هم هست. یعنی زبان ما غنایش در موسیقی‌ای است که در درونش وجود دارد. ما اگر موسیقی کلام را عوض کنیم، معنایش عوض می‌شود. یعنی موسیقی، یکی باکلام است، یکی بی‌کلام. موقعی که باکلام قرار می‌گیرد، در خدمت کلام است که کلام را به نحو احسن بیان کند و آن‌موقع هم که خودش به تنهایی هست؛ می‌تواند فضا ایجاد کند، قابل‌تفسیر باشد و تصویر ایجاد کند. و موسیقی‌ای که نتواند تصویر ایجاد کند یا قابل‌تفسیر باشد، شکست‌خورده است. ولی موسیقی ایرانی خوشبختانه همه‌ی این امکانات را دارد.

این تصویر فقط برای یک نسل است یا آن‌طور که می‌بینیم در مورد استاد شجریان، نسل جوان ایرانی، دو نسل بعد از نسل ما، باز شیفته‌ی آواز استاد شجریان هستند. این تصویر چه دارد؟ برای نسل‌های آینده هم طبعاً خواهد داشت...

یکی اینکه آدم توانایی‌های خودش را بشناسد، جامعه‌اش را بشناسد، تاریخچه‌ی کاری که دارد می‌کند تا حدی به آن آگاه باشد و بعد با مردمش، با شنونده‌هایش، و با کسانی که با آنها کار دارد و رودررو است، روراست باشد و صادق باشد. این روراست بودن بالاترین حربه‌ای‌ست، بالاترین وزنه‌ای‌ست که انسان می‌تواند تأثیر بگذارد روی افراد تا به او اعتماد کنند. اگر اعتماد نکنند، از او روی‌گردان می‌شوند. اما وقتی که راست گفت و صداقت داشت در کارش ـ حالا در هر کاری، چه هنر باشد، تجارت باشد، یا هر چه می‌خواهد باشد ـ صداقت که در کار باشد، مردم بیشتر دل به او می‌بندند و خیلی خوب می‌فهمند که این کارش را درست انجام می‌دهد.

از فرمایش شما می‌شود نتیجه‌ای گرفت که موسیقی و هنر و ادبیات و شعر ایران، و ترانه و آواز وسیله‌ای‌ست برای رسیدن به خلوص؟

به کمال، به خلوص، به ارتباطات خوب. یعنی کمال هنر این است که به بهترین شکلی بتواند درون هنرمند را بیان کند. یعنی هنرمند بتواند آنچه در درونش هست را بیان کند با هنرش؛ و به‌شکلی که از هر کسی برنمی‌آید. و بعد این هنر بایستی همدلی ایجاد کند، انسان‌ها را به هم نزدیک کند و به انسان‌ها آن خداوندی خودشان را بشناساند که خداوندی در درون خودت هست و خودت را کم نگیر. و همدیگر را دوست داشته باشید، عشق بورزید، اتحاد داشته باشید... چون زندگی جز دیدار نیست. این دیدارهاست که در زندگی ارزش دارد. آدم می‌گوید آقا فلان روز، این عده بودیم، این را گفتیم، آن را گفتیم... چون تنهایی که خاطره‌انگیز نیست برای انسان.

میلیون‌ها ایرانی، میلیون‌ها فارسی‌زبان و حتی غیرایرانی ـ چون من خودم دوستانی داشتم غیرایرانی، که صدای استاد شجریان را در مصر می‌شنیدند، اروپایی هم بودند ـ لذت می‌برند، به شور و حال می‌رسند، با صدای شجریان به دنبال این کمال هستند، به دل‌شان می‌نشیند و در تنهایی و جمع لذت می‌برند. استاد شجریان در تنهایی به چه گوش می‌دهد گاهی وقت‌ها؟

من همه‌ی موسیقی‌های خوب دنیا را گوش می‌کنم. موسیقی‌های کلاسیک آرام را گوش می‌کنم، چون گاهی اوقات احتیاج به آرامش دارم. خواننده‌های بزرگ دنیا را، گاه‌اوقات ممکن است اسم‌شان را هم ندانم، ولی وقتی که می‌بینم خوب خوانده، گوش می‌کنم و لذت می‌برم. در موسیقی ایرانی هم بیشتر من ساز شهناز را گوش می‌کنم، پیانوی محجوبی را گوش می‌کنم. این‌ها خیلی به من ایده می‌دهند، نیرو می‌دهند؛ چون این هر دو از نظر خلاقیت و آهنگ‌سازی خیلی کلاس‌شان بالاست و خیلی لذت می‌برم گوش می‌کنم. آوازهای خودم را این‌قدر گوش نمی‌کنم، مگر موقعی که دارم ادیت می‌کنم، دارم تهیه می‌کنم و پالایش می‌کنم. آن‌موقع گوش می‌کنم، بعد دیگر وقت نمی‌کنم آوازهای خودم را گوش کنم؛ مگر اینکه جایی، کسی برایم بگذارد و دوباره به آن توجه کنم. بیشتر موسیقی‌هایی که گوش می‌کنم، یکی موسیقی‌های آرام کلاسیک است. گاه اوقات جاز موزیک گوش می‌کنم، جاز موزیکی که آرامش به من بدهد. مثلاً موقع رانندگی چون من عادت دارم تند رانندگی می‌کنم، گاهی اوقات موسیقی‌های آرام‌بخش گوش می‌کنم که آرام‌تر باشم، راحت باشم. آدم بایست بداند موسیقی را چرا گوش می‌کند. یک موسیقی را نمی‌شود در همه‌ی ساعات گوش کرد.

ولی چطور می‌شود موسیقی شجریان را، آواز استاد شجریان را گوش داد و در جاده‌های بیرون از شهر هم راند ـ موسیقی و آوازی که میلیون‌ها آدم گوش می‌کنند و حتی به دنیای ورای زمین هم می‌برد ـ اما باز آدم صحیح و سالم حواسش به رانندگی‌اش باشد؟!

[خنده‌ی استاد] آنها در ضمنی که دارند رانندگی می‌کنند، حواس‌شان جمع است. به هر حال این تذکری که من می‌دهم این است که موسیقی را به‌موقع گوش بدهند. مخصوصاً هنگام رانندگی، موسیقی‌هایی را انتخاب کنند که خیلی به‌شان هیجان ندهد. چون یکی از دوستانم یک دفعه می‌گفت که فلانی، من داشتم از قم می‌آمدم تهران، و یک‌دفعه دیدم که با دویست کیلومتر دارم می‌آیم! این صحبت هم مال بیست سال پیش است. می‌گفت خانمم می‌گفت چی‌کار داری می‌کنی؟ چرا این‌جوری می‌ری؟ بعد دیدم آن‌جایی‌ست که شما در اوج رفتی و داری چهچه می‌زنی، من هم همین‌جوری هیجان‌زده شده‌ام، دارم گاز می‌دهم! این اتفاقات زیاد می‌افتد. این‌ها را باید توجه کنند موقع رانندگی که چه نوع موسیقی‌هایی گوش می‌کنند. موسیقی آرام‌بخش گوش کنند. خب موسیقی‌هایی که من اغلب دارم، خیلی موسیقی‌های هیجان‌انگیزی نیست که تند بروم؛ اما گاهی اوقات هم در لابه‌لایش یک جایی دارد که هیجانش را می‌برد بالا! و من همیشه موسیقی‌ای ارائه کرده‌ام که با آن فکر کنند.

باورتان می‌شود که من یک دوست سوئیسی داشتم و هنوز دارم که او «مرکب‌خوانی» استاد شجریان را به من معرفی کرد؟

جالب است.

... و می‌شنید و کاملاً همین حالتی که بحثش شد، به‌عکس به او دست می‌داد. گوشه‌ای می‌ایستاد در جاده، تا آخر می‌شنید و با شور و حالی که پیدا می‌کرد جاده را ادامه می‌داد. البته «مرکب‌خوانی» استاد شجریان را شنیده بودم، اما توجه بیشتر را او به من داد.

موسیقی یک زبان بین‌المللی است. یعنی ممکن است شعری که من دارم می‌خوانم، با کلماتش آشنا نباشد، اما می‌فهمد من دارم چه می‌گویم، حس می‌کند. یعنی من وقتی تحت‌تأثیر آن کلام هستم و دارم بیان می‌کنم، او کاملاً حس می‌کند که من چه موضوعی را دارم می‌گویم. این را من بارها و بارها دیده‌ام.

این مدیون صدا نیست؟

خب به‌هر حال مدیون آن است که من موسیقی کلام را درک می‌کنم، کشفش می‌کنم و آن را بیان می‌کنم. او موسیقی را می‌شنود، و موسیقی چون مثل یک زبان بین‌المللی است، مفاهیم را از درون موسیقی حس می‌کند. بایستی من بلد باشم کارم را، یعنی شعر را حس کنم و ابزار بیان شعر را داشته باشم تا بعد بتوانم این را خوب ارائه کنم و شنونده‌ام را تحت‌تأثیر قرار دهم.

درباره‌ی شاگردان‌تان فرمودید جناب شجریان... بیش از ۳۰ شاگرد دختر دارید؛ چرا این همه استقبال دختران از موسیقی سنتی؟

بله، بالاخره این موسیقی را همه دوست دارند. دختر و پسر ندارد، زن و مرد ندارد. همه موسیقی را دوست دارند. هم‌چنان‌که پسرها دوست دارند بروند آواز یاد بگیرند، دخترها هم می‌خواهند یاد بگیرند. این نیاز برای همه هست. نمی‌شود این نیاز را برای عده‌ای برآورده کنیم و برای عده‌ی دیگر برآورده نکنیم. این نیاز در همه هست؛ این است که یک عده عشق و علاقه دارند و پی‌گیر هستند و خب من دیگر بعد از سال‌ها که تدریس نمی‌کردم، این‌دفعه چند نفر از خانم‌ها را هم انتخاب کردم و با یک شیوه‌ی دیگری به‌شان یاد می‌دهم. با صدایی که تقریباً می‌شود گفت جای صدای آقایان نیست. چون هر کسی باید جای صدای خودش چیز یاد بگیرد. یعنی خانم‌ها از خانم‌ها بایست یاد بگیرند؛ آقایان از آقایان. پیشنهاد من است. من برای اینکه خانم‌ها بتوانند جای صدای من را بخوانند، آمدم کوکش را بردم بالا. یعنی دو پرده آن چیزی که خوانده‌ام را بردم بالاتر که خانم‌ها صدایی را بشنوند که جای صدای خودشان است و می‌توانند آن را تقلید کنند. و الآن دارند کار می‌کنند و خیلی هم خوب رشد کرده‌اند؛ چه خانم‌ها، چه آقایان. حدوداً هفتاد و سه، چهار نفر شاگردانی دارم که کار می‌کنند پیش من و در آنها شاگردان خیلی خوبی هستند که تمام نگرانی‌های ما درباره‌ی آینده‌ی آواز را برطرف کرده‌اند.

سؤال من شاید روشن نبود. من جسارتی نسبت به خانم‌ها و دختران نازنین ایران‌زمین نداشتم. منظور من این است که در نسل ما کمتر دخترها می‌رفتند ساز سنتی ایرانی یاد بگیرند. پس از انقلاب هست که می‌بینیم بسیار بیشتر و بیشتر شده. و اگر در نسل ما برای آواز هم می‌رفتند، شاید موسیقی پاپ یا موسیقی‌های نوع دیگر بود؛ الآن به طرف موسیقی سنتی ایران می‌روند. این مسئله انگیزه‌های اجتماعی دارد؟ آن‌طور که خیلی‌ها می‌گویند نشانه‌های مقاومت در برابر وضعیت موجود است؟ حفظ موجودیت خودشان است؟

موارد مختلفی‌ست. یکی اینکه به مرور، موسیقی یک اعتباری در خانواده‌ها پیدا کرد. به‌خاطر یک نسلی که آمد و از چندسال قبل از انقلاب شروع شد که نسل ماها بود که آمدیم و حرمت قائل شدیم برای موسیقی و برای رفتار هنرمند که باید در جامعه چگونه باشد. که هنرمند می‌تواند یک انسانی باشد که همه دوستش داشته باشند و در خانواده‌ها راه داشته باشد. یک عده‌ای بودیم و این خوشبختانه در خانواده‌ها تأثیر خوبی گذاشت و آن نگرانی‌ای که پدر مادرها داشتند از اینکه بچه‌شان برود «مطرب» بشود و انحرافات باشد، برطرف شد. ما کاملاً نشان دادیم این نیست که کسی که ساز می‌زند و آواز می‌خواند حتماً این گرفتاری‌ها را داشته باشد؛ می‌تواند خوب باشد. و این یک مقدار اعتماد خانواده‌ها را جلب کرد و این یک بخش قضیه است که پدر مادرها اعتماد کردند. دوم چون حس کردند که ممکن است با این فرهنگ مبارزه شود، جلویش گرفته شود و احتمال دارد تحریم شود، مردم سعی کردند این را نگهش دارند. سوم هم اینکه اصلاً خود رادیو تلویزیونی که بعد از انقلاب بود، چون نیاز داشت که موسیقی را پخش کند ـ رادیو تلویزیونِ بدون موسیقی را کسی پیچش را باز نمی‌کند ـ نیاز حس کردند که بایستی این موسیقی باشد. حالا چه نوع موسیقی‌ای باشد؟ پس برویم سراغ موسیقی اصیل ایرانی! این موسیقی اصیل ایرانی از طریق خود همین دستگاه رادیو تلویزیون بیشتر ارائه شد و موسیقی پاپی که قبلاً بود دیگر جایگاهی در رادیو تلویزیون نداشت. و در این زمان، این سه شرط جمع شد و جامعه آمادگی را پیدا کرد که خانواده‌ها به این موسیقی بیشتر توجه کنند و آن را بشناسند. بعد ماها با این موسیقی حرف‌های دل جامعه را زدیم.

حرف‌های دل جامعه چیست؟

حرف‌های دل آن چیزی است که جامعه می‌خواهد. عشق می‌خواهد، پاکی می‌خواهد، درستی می‌خواهد، آزادی می‌خواهد... احترام می‌خواهد، چیزهایی که در لابه‌لای شعرها به مردم گفته شد و وقتی حرف دل مردم در قالب این موسیقی گفته شد، دیگر همه به آن توجه کردند. و بعد چون زبان ما موسیقی‌اش این موسیقی اصیل است و با این موسیقی بهتر می‌شود مفاهیم شعر را بیان کرد، از طریق این موسیقی شعر را خوب فهمیدند و مفاهیمی که ما ارائه کردیم، آنچه که درد دل‌شان بود و ما از طریق شعر به‌شان گفتیم، این ارتباط باعث شد که بیشتر از همه به موسیقی اصیل توجه کردند و با موسیقی اصیل آمدند جلو. حالا بگذریم که سال‌ها بعد رادیو تلویزیون دوباره دید که موسیقی پاپ و چیزهای دیگر هم بایست باشد و با تقلید از موسیقی‌هایی که در خارج از ایران اجرا می‌شد، این‌ها کارهایی ارائه کردند و خود رادیو تلویزیون هم مشوقش شد ـ که این به عقیده‌ی من یک دید سیاسی بود که این کار را کردند ـ ولی خب بایستی باشد در جامعه و ما مخالفش نیستیم. من مخالف هیچ نوع موسیقی‌ای نیستم. همه‌ی موسیقی‌ها را مردم گوش می‌کنند و از آن بهره می‌برند و بایستی باشد در جامعه. هر سنی موسیقی خودش را طلب می‌کند.

آنچه را که برشمردید، رفاه، آزادی، احترام، همه‌ی این‌ها... خواسته‌ی جوانان ایرانی این است؟

بله، همین است. چون انسان می‌خواهد که بیش از هر چیزی احترام داشته باشد. این مهم است که احترام داشته باشد؛ یعنی برای حرفش و برای خواسته‌اش احترام قائل شوند و به حرفش گوش کنند و به او پاسخ دهند. اگر به او توجه نکنی و پاسخ ندهی؛ خب ناراحت می‌شود. این است که هر ملتی نیاز دارد که به خواسته‌هایش توجه شود، آزادی‌اش را می‌خواهد، انگیزه‌هایش را می‌خواهد دنبال کند و وسایلی را که به انگیزه‌هایش برسد، می‌خواهد در اختیار داشته باشد.

و شما اشاره کردید که در مردم هستید و از مردم می‌گویید. آنچه که در کوچه و خیابان می‌بینید، پیرامون‌تان می‌بینید، چطور روی شما اثر می‌گذارد؟

خب به‌هر حال آدم از هر اتفاقی که دور و برش می‌افتد تأثیر می‌گیرد. اگر آدم، خوشحالی در جامعه ببیند، خوشحال می‌شود. وقتی ببیند مردم شادند، خوشحالند، هم‌دل‌ هستند، خوشحال می‌شود. من واقعاً شادی‌ام شادی مردم است؛ یعنی من تنها برای خودم شادی‌ای نمی‌توانم داشته باشم، مگر اینکه جایی باشم که ببینم همه خوشحالند و خوبند، من هم خوشحالم. اما وقتی یک جایی ببینیم که مردم بدحالند و ناراحتند، خب آدم ناراحت می‌شود. چیزهایی که در جامعه نبایست باشد و آدم می‌بیند، ناراحت می‌شود.

فقط ناراحت می‌شوید؟

خب ناراحت می‌شویم؛ منتها هر کسی بیانی دارد و به شکلی می‌تواند بیان کند، یا جرئت نمی‌کند یا مجال برایش نیست. ولی بعضی‌ها هم ممکن است جرئتش را داشته باشند و حرف‌شان را بزنند و بعضی‌ها هم ممکن است دچار مشکل شوند به‌خاطر حرف‌هایی که گفته‌اند. این‌ها همه با همدیگر هست؛ ولی بالاخره همه‌ی ماها تأثیر می‌دهیم و تأثیر می‌گیریم از همدیگر و از جامعه. و جوان ما که آیینه‌ی دلش پاک است، زندگی را می‌خواهد شروع کند، خب می‌خواهد آینده‌اش آینده‌ی خوبی باشد. می‌خواهد به انگیزه‌هایش، به هدف‌هایش برسد. خب این بایستی محیطش فراهم باشد و اگر محیطش فراهم نباشد، اعتراض می‌کند، عصبانی می‌شود، ناراحت می‌شود. و بایستی جواب‌گو بود. جوان امروز می‌خواهد آینده را بسازد و راه رسیدن به آن زندگی را می‌خواهد. پس بایست به او احترام گذاشت و توجه کرد.

کسانی مثل احمد شاملو گفته‌اند که تمام دستگاه‌ها و ردیف‌های موسیقی ایرانی را می‌شود در سه، چهار ساعت زد و تمام کرد؛ الباقی تکرار مکررات است. نظر ایشان است و بعضی‌ها چنین اعتقادی دارند. آیا یک همچنین تلاشی برای گسترده‌تر کردن امکانات موسیقی ایرانی است، یا نه این حرف از اساس یک انتقاد غیرعلمی به موسیقی ایرانی بوده است؟

با احترامی که من به نازنین احمد شاملو دارم و خیلی دوستش دارم؛ نه این اظهارنظر، اظهارنظر درستی نیست. بله... ببینید ایشان به موسیقی ما به شکل یک فرمولی که پیش‌ساخته است نگاه کرده‌اند. یعنی فقط به ردیف‌های ما نگاه کرده‌اند. مثل این می‌ماند که ما بگوییم ادبیات ما فقط حافظ است و بس! یا ادبیات ما فقط شعرهای آقای شاملو است و بس و هیچ چیز دیگری نیست! نه، این‌طور نیست. اگر ما موسیقی را یک زبان بدانیم که هست؛ زبان ناکران‌مند است. شما می‌توانید بی‌انتها آهنگ‌سازی بکنید. بله، اینکه ایشان فرموده‌اند در حد سه ساعت و نیم، چهار ساعت، بله... ردیف‌هایی که هست، این‌ها یک نمونه‌ای‌ست از جمله‌پردازی‌های موسیقی ما؛ ولی موسیقی ما همه‌اش این نیست. شما ساز جلیل شهناز را که گوش می‌کنید، اولش می‌بینید که هیچ‌کدام از جمله‌بندی‌های ردیف درش نیست؛ ولی موسیقی اصیل است و شما لذت می‌برید. دارد برای‌تان ابوعطا می‌زند، حجاز می‌زند، چقدر زیبا دارد می‌زند؛ ولی جمله‌بندی‌اش در ردیف نیست. پس این یک زبان است که آدم با واژه‌های این زبان می‌تواند حرفش را بزند. ما در زبان کلمات داریم و جمله داریم. ما واژه‌های موسیقایی را می‌گوییم «موتیف». موتیف‌ها در کنار همدیگر قرار می‌گیرند، یک جمله می‌سازند. باز با این جملات ما فراز می‌سازیم و کلی آهنگ را به‌وجود می‌آوریم. عین یک زبان، عین یک کتابی که نوشته می‌شود. یعنی موسیقی را سه ساعت و نیم که هیچ، اصلاً شما صدها هزار ساعت هم که برایش وقت بگذارید، باز هم تمام نمی‌شود و می‌شود آهنگ ساخت و چیز جدید ساخت ـ اگر به شکل یک زبان به آن نگاه کنیم ـ اما اگر به‌عنوان یک قالبی که از گذشتگان به ما رسیده، به آن نگاه کنیم بله، همان سه ساعت و نیم بیشتر نیست! مثل این است که ما بگوییم فقط یک کتاب داریم، حافظ است، یا سعدی است، یا مولاناست. نه این‌جوری نیست. آن‌قدر آمده‌اند شعر گفته‌اند، شعر نو گفته‌اند. کتاب‌ها نوشته می‌شود در زبان که همان کلمات به‌کار گرفته می‌شود، اما مفاهیم دیگری ایجاد می‌کند. موسیقی از زبان هم فراتر است؛ یعنی خیلی بیشتر از زبان می‌شود تنوع داشته باشد.

و این تنوع و زندگی و شور و پیشرفت و رشد ـ هر چه اسمش را بگذاریم ـ در چه شرایطی هست که می‌تواند به اوجش برسد و شکوفا شود؟ چه شرایط اجتماعی و چه زمینه‌ای را لازم دارد برای رشد خودش؟

باید به آن توجه کنند و در زندگی جاری باشد تا بتواند همه‌ی مراحل زندگی را در بر بگیرد و بیان‌گر همه‌ی حالات انسان‌ها باشد. الآن موسیقی ما در درون خودش همه‌ی این استعدادها را دارد؛ اما وقتی که بگویند آقا موسیقی نباشد، هنرمندش تربیت نشود، در دانشگاه‌ها را ببندید، در کلاس‌های موسیقی را ببندید، خب هنرمندش تربیت نمی‌شود که بتواند آهنگ تازه‌ای بسازد، اجرای جدیدی داشته باشد و به‌هر حال هنر خودش را در جامعه ارائه کند. ولی در ذات موسیقی ما این امکان هست، همچنان که در ذات زبان ما این امکان هست. در ذات هر زبانی هست که با واژه‌ها بتوانند حرف‌های جدیدی بزنند. پس محیط خیلی مهم است که بتواند کمک کند به غنای موسیقی. و موسیقی ما اگر در طول این سالیان نتوانسته جایگاه خودش را در جهان پیدا کند، این است که ارائه نشده در ویترین‌ها و جاهای مناسب. و اینکه تا هفتاد، هشتاد سال پیش موسیقی تحریم بود. اصلاً کسی جرئت نداشت سازی ببرد جایی بزند، بیرونش می‌کردند از محله و می‌گفتند سرب در گوش‌هایش می‌کنند و از این صحبت‌هایی که بود! و اجازه نمی‌دادند که کسی سراغش برود. ولی در این هفتاد، هشتاد ساله‌ی اخیر کم‌کم این موسیقی جای خودش را پیدا کرده و امروز که دیگر با تکنولوژی جلوی هیچ‌کدام از خواسته‌ها را نمی‌شود گرفت، موسیقی دارد جایگاه خودش را پیدا می‌کند.

این دیوار تحریم هفتاد، هشتاد سال پیش را که اشاره کردید... استاد شجریان وقتی برمی‌گردد به گذشته نگاه می‌کند، می‌بیند چه کسانی در شکستن این دیوار نقش اساسی داشتند؟

هنرمندان همیشه در گوشه و کنار و در خفا هنر خودشان را ارائه می‌کردند. در جمعیت‌های کم، در خانواده‌ها نگهش داشتند. ولی در جامعه نمی‌گذاشتند که زیاد خودش را عملی کند. مخصوصاً‌ در روستاها... ما وام‌دار روستاییان‌مان هستیم که این موسیقی را حفظ کردند و بعد آمد ریزه‌ریزه به‌صورت دستگاه‌ها و ردیف‌ها درآمد و رفت در دربارها. دربارها نگهش داشتند و آنجا حفظ شد. و حالا آن موسیقی روستاها و دربارها، ریزه‌ریزه آمده در شهر، دارد به شکل‌های مختلف خودش را نشان می‌دهد.

و آن دیوار که اشاره کردید... هفتاد، هشتاد سال پیش مذهب بود که به‌وجود آورده بود؟

تا هفتاد، هشتاد سال پیش مذهب بود. یعنی از زمان رضاشاه به این طرف که یک مقدار آن نقش مذهب را کم کرد، موسیقی بیشتر توانست خودش را نشان بدهد. اما از قبل از آن شروع شده بود و همان‌طور آمد؛ یعنی از عارف و شیدا شروع شد و همین‌طور آمد جلو. همه‌ی اساتید نقش داشتند که موسیقی بماند؛ ولی در جامعه رشد کردنش، دیگر این سال‌های اخیر ـ تقریباً می‌شود گفت پنجاه، شصت ساله‌ی اخیر ـ خیلی بیشتر شد. رادیو تلویزیون نقش مهمی داشت؛ چون فراگیر شد. وقتی رادیو آمد و موسیقی از طریق رادیو رفت به خانه‌ها.

استاد بنان معتقد بود که ما باید یک مقداری تصنیف‌سازی و تصنیف‌خوانی را بیشتر کنیم. این نظر تا چه اندازه درست است؟

درست است؛ برای اینکه قدیم‌ها بیشتر آواز می‌خواندند و کسر داشتند از اینکه تصنیف بخوانند. مثلاً خواننده‌های آواز می‌گفتند فلانی تصنیف‌خوان است و قبول نداشتند. ولی بعد کم‌کم تصنیف‌خوانی جای خودش را بیشتر پیدا کرد. تنها تصنیف‌هایی که می‌خواندند غزل بود که به ریتم درمی‌آوردند. ولی بعدها آمد آهنگ‌سازی شد که اصلاً در قالب غزل نبود و رویش کلام گذاشته شد. عارف و شیدا این کار را کردند و شعر و آهنگ را با هم سرودند و ارائه کردند. و بعد همین‌طور آمد تا آهنگسازان بزرگی که آمدند... از حسین یاحقی و تجویدی و آهنگسازهایی که بعدش آمدند و هنوز هم‌چنان هستند. بله، این حرف درست است. برای اینکه آن‌موقع همه‌اش آواز بود، بنان آن حرفش درست بود که می‌گفت تصنیف هم خوانده شود. چون خودش تخصص داشت در تصنیف خواندن و خیلی هم خوب می‌خواند تصانیف را. اما بعدها و این اواخر ما دیدیم که به‌علت توجه زیادی که مردم به تصنیف دارند، تمام شرکت‌هایی که سی‌دی و نوار تولید می‌کنند، همه‌اش به‌دنبال تصنیف هستند. خب ببینید افراط و تفریط نبایستی باشد که همه‌اش تصنیف باشد و آواز برود و آن‌وقت غزل ما مفاهیمش را از دست بدهد. این است که من هر دو را در کنسرت‌هایم و برنامه‌هایی که تهیه می‌کنم همیشه در کنار هم دارم که آواز و تصنیف، هر دو جایگاه خودشان را داشته باشند.

وقتی روی صحنه هستید و آن‌طرف تاریک است، شما مردم را چطور می‌بینید؟ که هستند؟

خیلی جالب است برای من که حضور مردم در آنجا مرا وادار می‌کند که اصلاً حال دیگری داشته باشم. من هرگز در استودیو مثل روی صحنه نمی‌توانم آواز بخوانم. چون در استودیو، برای در و دیوار سخت است آواز خواندن؛ مگر اینکه خودم را آماده کنم و بگویم این را دارم برای مردم می‌خوانم و بعداً گوش می‌کنند! اما وقتی روی صحنه هستم، این ارتباط با مردم مستقیم است و همیشه هم به کسانی که نور را تنطیم می‌کنند گفته‌ام که سالن را تاریکِ تاریک نکنید که من یک مقدار حس کنم آدم‌ها آنجا نشسته‌اند؛ اما نیاز نیست که کاملاً آدم‌ها را بشناسم، فقط حس کنم این آدم‌ها آنجا نشسته‌اند و دارند گوش می‌کنند به کار من. و من یک ارتباط دیگری دارم؛ از مردم نیرو می‌گیرم و پس می‌دهم به‌شان.

و مردم در سطح یک کشور، ایران، چطور هستند برای شما؟

همه‌شان برای من عزیزند و همه‌شان روی تخم چشم من هستند و دوست‌شان دارم. همـــه‌شان را دوست دارم...

**********************

منبع: گفت‌وگوی جمشید چالنگی با محمدرضا شجریان در برنامه‌ی «رو در رو»، صدای آمریکا

پیاده‌سازی متن گفت‌وگو: وبلاگ دوست‌داران همایون شجریان

 

حال هجران

 

حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

در گذشت شایسته آفرینه ی ادب و فرهنگ ایران زمین استاد محمد بهمن بیگی را به جامعه ی عشایر تسلیت عرض می نمایم. غم کبوترانه ی علی محمد حق شناس استاد مبرز زبان شناسی معاصر نیز چشمهایم را تا راویت دوباره ی  هجران کشاند. روحشان شاد

کمی حرف

سلام و عطر خوش فروردین تقدیم شما خوبان. بعضی از دوستان حرفها یا رباعیاتشان را بصورت خصوصی برای من میفرستند که من بنا به دلائل شخصی نمیتوانم با فانوس پاسخ  در کوچه انتظارشان قدم بزنم . در صفحه اول همین وبلاگ هم اعلام کرده ام من تنها از طریق دریچه نظرات پاسخگو خواهم بود.از دوستان نازنین و ماه ،خواهشمندم رباعی ها و حرفهایشان را خصوصی ارسال نفرمایند تا احساس شرمندگی با من هم قدم نگردد . روی ماهتان را میبوسم.

                                                                                                                با احترام

                                                                                                                                                 ایرج زبردست

                                                                                                                                             شیراز ۲۲/ ۱/ ۱۳۸۹

فروردين

فروردين كه نفس ميكشد  جهان  به او يك گل سرخ ميدهد .........و  او زيباتر از سالهاي  پيش ، رو به آيينه ي ديروز گيسوي فردا را شانه خواهد كرد.......سر سبز ترين بهار  همآغوش لحظه هايش باد


کعبه یا آدم


                           کعبه یا آدم

بعضی از رباعی ها و تکه هایی از نامه های من به اوما سالهاست به صورت sms به چشمهای زلال دوستان نگاه میکند.یکی از رباعیات من که انعکاس و گستردگی عجیبی در ایران داشت رباعی تخت جمشید است که تاریخ سرایش آن به سال 1382 میرسد. این رباعی هم باعث محبوبیت من شد هم  مرا به ناکجایی به نام اطلاعات کشاند که با پا در میانی دوستان و خوبان رهایی بار دیگر صدایم را سبز از تنفس آزادی کرد.شبکه های خارج  هم چندین بار با ذکر نام من آن را دکلمه کردند که دردسرهای دیگری برایم ایجاد کرد که مجال ذکر آن نیست و  به خیر گذشت.بگذریم.خیلی از دوستان اهل sms و اینترنت متاسفانه در مصراع  آخر رباعی کلمه آدم را به جای کلمه کعبه گذاشته اند که اشتباه محض است. کلمه کعبه پتانسیل معنایی عرفانی و انسانی  وسیعی در آن وجود دارد که اهالی کلمه  و ادبیات خوب میدانند چه میگویم و  با آن ارتباط عمیقی برقرار میکنند.

زرتشت بيا كه با تو اميد آيد

شب نيز صداي پاي خورشيد آيد

تاريخ اگر دوباره تكرار شود

كعبه به طواف تخت جمشيد آيد

نکته دیگر درباره نامه های من به اوما میباشد.دوستان تکه هایی از این نامه ها را به هر سو که دل عاشقشان  بخواهد sms  میکنند بی ذکر نام نویسنده. و در جاهای بسیار به جای نام اوما نقطه چین  میگذارند که باعث رنجش من  شده است. البته در کشور ما از این اتفاق ها زیاد می افتد و راهی جز تحمل و تکیه کردن به دیوار روشن صبر نیست .......این سطرها چند کلمه از سر دلتنگی بود. فقط از همه خوبان خواهشمندم به حرمت دستها و فکرها احترام بگذارند. آخر ما شاعران جز رویا و کلمه  ثروتی نداریم که به پای مردم ، و  ایران عزیز بریزیم.شادی بی وصفی را برای همه آرزومندم

خاک راه خوبان

ایرج زبردست

   شیراز 10 فروردین 1389


( ؟)...... ( ! )

 

اینجا طریق و کیش نیست ، مستان سلام میکنند

دوستان و گلهای باغ آشنایی من
سلام  و هزار شاخه گل یاس تقدیم شما . متاسفانه  این روزها چشم و دستهای مسموم و تاریکی مطالبی بنام کوچک من می آویزند و برای دیگر دوستان در وبلاگ یا  ایمیل شان  ارسال میکنند که روح و جان من کلمه ای از آن را خبر ندارد. بارها گفته ام و  باز حرفم را با جان روشن شما همآغوش میکنم : من تنها از طریق همین وبلاگ با شما در ارتباط هستم و از دریچه نظرات،درست  هم  ـ سایه با  سطرهایی که  خودتان  ارسال مینمائید،پاسخگوی مهر  و مهربانی تان هستم . هر پیامی دیگر با اسم من فاقد ارزش است و اعتباری ندارد. روی ماهتان را میبوسم و همچنان چشم براه حرفها و دیدگاههای زلال شما میمانم.

 

                                                                                                 خاک راه همه خوبان 

                                                                                                     ایرج زبردست

                                                                                                شیراز  ۱۳  اسفند  ۱۳۸۸

سال نو میلادی مبارک

         

             بابا نوئل و سورتمه و کلیدهای شاد ناگهان. و برف این اتفاق سپید و  دلنشین که روی

                                  شانه سبز کاج مینشیند تا زیبایی به چهره ها لبخند بزند

                                         سال نو میلادی مبارک باد

  

درگذشت آیت الله منتظری

 

       درگذشت آیت الله منتظری را به همه سبز اندیشان تسلیت میگویم.

                           روحش آسمانی ،نگاهش ادامه راه ما

درباره  پرویز خائفی

 

                   روزنامه خبر جنوب و سالروز میلاد استاد پرویز خائفی  

http://khabarads.ir/jonoob/archive/1388-9-19/ShowPage.php?View=n7.jpg

      http://khabarads.ir/jonoob/archive/1388-9-19/

فال حافظ

فال گرفتن از دیوان حافظ حال و شرایط خاصی دارد که معمولاً هنگامی که افراد دور یکدیگر جمع شده اند به گرفتن فال می پردازند. در موارد دیگر انسان باید شرایط روانی خاصی که مقتضای حال باشد داشته باشد.  فال خوانی کار هر کسی نیست. در اغلب موارد فردی که ریش سفید مجلس و مورد احترام دیگران است و از صدایی دلنشین و سواد کافی برخوردار می باشد، برای فال گرفتن و فال خوانی انتخاب می شود. شیوه ی انتخاب غزل و فال خوانی نیز دارای آداب و شرایطی است. گرفتن بیش از سه فال برای یک نفر نشانه ی بی احترامی به حافظ قلمداد می شود. 
نیت کننده معمولاً در هنگام تفأل از دیوان حافظ، او را به عزیزترین کسانش یعنی به خداوند و معشوقه اش (شاخ نبات) قسم می دهد. این قسم معمولاً به این شکل ادا می شود: ای حافظ شیرازی! تو محرم هر رازی! تو را به خدا و به شاخ نباتت قسم می دهم که هر چه صلاح و مصلحت می بینی برایم آشکار و آرزوی مرا براورده سازی. ضمن اینکه شاید بهتر باشد برای شادی روح حافظ، صلوات یا فاتحه ای نثار نماییم!    تشخیص و پذیرفتن خوب و بد از محتوای غزل، بستگی به وضعیت روحی، عاطفی و باور صاحب فال دارد. در هر صورت در هر غزل حافظ بیتی وجود دارد که صاحب فال آن را مناسب آرزو و نیت خود می یابد و همان را به عنوان وصف الحال و جواب حافظ می پذیرد و به آرامش خاطر دست می یابد.

یاد روز حافظ

 

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر آید

۲۰ مهر  یاد روز ساقی رندان مست / حافظه جاودان بشریت حضرت حافظ شیرازی  بر همه شب

 نشینان و قلندران  کوی دوست فرخنده  باد

درسوگ پرویز مشکاتیان

باد و عطر دستهای دوست


کمی سطر بیاد پرویز مشکاتیان


عطرهای روشن دیروز و خاطره هایی که باد آنها را تا ابتدای آغازی دیگر با خود برد.خاطره هایی عجیب و زلال که  بوی نجیب ازل را با خود داشتند.این روزها عجیب سر در گم حرف و اتفاق هایی میشویم که باورش برایمان سخت است و غریب.اما باید کنار باور روشن هستی نشست و به سایه ها و عبورشان ایمان آورد. سایه هایی که با فانوس روح به دیدار کسی در آنسوی وقت میروند.کسی شبیه  باران و نسیم صبحگاهی.باری این سطرها هم فهمیده اند انتهای مسیر  به آن مستطیل خاکی ختم نمیشود.
و جای دیگری هست جایی در همین حوالی  که نور در آن نماز میخواند

.......................


خبر کبوتر شدن استاد بی بدیل موسیقی پرویز مشکاتیان عجیب روحم را تا چالش و ناباوری برد.استادی که چشمهایش کوزه های خیام را میشناخت و  با پای کوبی عطار  قلبش  تا آنطرف شوق و صوت  پر میزد . هنرمندی با شکوه و جلیل که عطر دستهایش را ملایکان نیز دوست داشتند.چه آرام و ناگهانی  سر بر آستانه جانان نهاد.این اتفاق را به سروش ازلی موسیقی ایران استاد محمد رضا شجریان و همایون عزیز  و تمامی اهالی موسیقی تسلیت میگویم.

                                                                                             دوستدار همه
                                                                                              ایرج زبردست
                                                                                              شیراز 9 /7/1388

به مناسبت دو ساله شدن این وبلاگ

 

میخواهم دقیقه ها را دیوانه کنم و مثل رازی سر به مهر به گیسوی عمر گره بخورم. میخواهم از چهره شاد اشیا عکس بگیرم و با کسی آنطرف حرف و صوت تکلم کنم.میخواهم پشت سر ضمیری پیدا پنهان شوم و تا آسمان چشمهای روشن حلاج پر بزنم.میخواهم بنویسم پیراهن دیروز هنوز بر تن امروز است و کنار صبح  و دعا نشسته ام با مشتی ستاره و واژه و رویا.  میخواهم به ابتدای  حکایتی سفر کنم و با همین سطرها  دو سال دلنشینی وقایع دیروز را مرور کنم..........کسی نمیداند تنها من و این عطر صبحگاهی شاد میدانیم در همین حوالی درختی هست که بجای برگ از شاخه هایش واژه آویزان است. درختی که از چشمه روزگار آب میخورد و تاریخ باغبان اوست.درختی که  در سپیده دمی راز آلود یک علامت سوال آن را در اینجا کاشته است تا عابران حرف زیر سایه  آن  خنکای آرامش را  احساس کنند.

...................................

امروز در خلوتی گشوده تر از صبح وبلاگ من از کوچه های دو سالگی رد شد تا من بیقرار و برقرار بار دیگرخلسه واژه ها را در خویش جشن بگیرم.

ویژه نامه سید علی صالحی

                 

                            ویژه نامه شاعر نامه ها و نشانی ها 

                              سید علی صالحی

                                      روزنامه نیم نگاه ۳۱ /۶/۱۳۸۸

با مطالبی از : سیمین بهبهانی /جواد مجابی /منصور اوجی / شاپور جورکش /

 ایرج صف شکن / فیض شریفی /صدرا ذوالریاستین

     و  گفتگوی  کوتاه ایرج زبردست با سید علی صالحی

درگذشت پرویز مشکاتیان

         استاد پرویز مشکاتیان سر بر آستان جانان نهاد

                                   http://www.hayateno.info/Detail.aspx?cid=154747

تابلو خط نقاشی

 

اثر : استاد علیرضا کریم پور

شعر : ایرج زبردست

 

سفر  دکتر کدکنی از ایران

سفرت بخیر

دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی از ایران رفت

http://www.etemaad.ir/Released/88-06-09/150.htm

در سوگ خواهرم

 

پیوسته کسی هست که میگوید : نیست

نمیتوان آن چشمهای زل زده به باغچه روشن حیات را  از جان آدمی منها کرد......  اینبار کسی از کنارم رد شد که تمام حرفهای مرا  مثل چهره زیبایش از بر داشت........نمیدانم چه بنویسم فقط از همه دوستان  که با تلفن  - ایمیل - مطبوعات -و........در این سوگ جان بیقرار من و خانواده ام  را تا اوقات صبر و آرامش سوق دادند  کمال تشکر را دارم.

....................................

عجیب تنهایی دستهایم را در خاک دفن کرد.عجیب بود حتی دریا اشکهایم را نمیشناخت.

پاسخ  به مقاله مهران موزوني در سایت انصار نيوز و یک روزنامه به استاد شجریان

 

موزونی های ناموزون

دوست عزيز! مهران موزوني گرامي و همچنين ديگر دوستان ارجمند هم كيش موزوني و موزوني ها!هرچند می خواستیم نابخردی جمعی را با گذر زمان فراموش کنیم و از سوی دیگر شأن هنر پر رمز و راز و متعالي موسيقي و دوستداران و اهالي آن ايجاب نمي كند كه به مهملات گروه ناموزونان و هم فكران شان پاسخ دهند، اما از آن جايي كه به حال تان تاسف می خوریم كه تا چه ميزان دچار حقارت و همواره به دنبال عقده گشايي از هر راه ممكن هستيد، با همه این اوصاف و با وجود صبر طولانی مدت (!)، به ناچار چند سطري را در پاسخ به آن چه كه براي استاد شجريان نوشته ايد، مي نگاریم تا بدانيد دنيا دست كيست.

البته از كساني چون شما كه جان و ناموس انسان ها براي شان پشيزي ارزش ندارد و جز خودتان، بقيه را هيچ مي نگاريد و نعوذ بالله، خويشتن را مالك ازلي و ابدي دنيا مي دانيد و اين گونه مي انديشيد يا با شما بايد بود، وگرنه غير از اين بقيه كافر محسوب مي شوند، هيچ عملي بعيد و منكر نيست! نمي توان شما را سرزنش كرد، يعني بهترين راه همان است كه به حال خودتان رهايتان سازند تا آن روز فرا رسد كه خداوند متعال، همچون قوم لوط و عاد و ثمود، مناسب ترين پاسخ ها را بر شما ارزاني دارد!!!

بايد به طور حتم اشاره نمایيم كه در اينجا بحث ما تنها بحث استاد شجريان يا هر كس ديگري نيست كه آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است، بلكه مي خواهيم يادآوري كنيم كه اي كاش مي دانستيد وقتي از موسيقي مي گوييد، وقتي از شجريان مي گوييد، تنها شجریان و موسیقی را هدف قرار نداده اید، بلکه با ميليون ها انسان فهيم طرف هستيد كه خرد شما و هم قطاران تان عاجز از درك و فهم آن است. شک نداریم که نسبت به این امر آگاهی ندارید که موسيقي امر الهي است. چيزي نيست كه انسان ها آن را اختراع كرده باشند. هميشه بوده است و هست و خواهد بود، ليكن شماي نوعي در آن حد نيستيد كه نسبت به ظرافت ها و لطايف و معنويات آن بتوانيد آگاهي پيدا نماييد. از طرفی مي دانيم كه تقصيري متوجه جناب عالي و دوستان تان نيست، در هر صورت خداي لايزال كه خود موسيقيدان ترين موسيقيدان ها است، بهتر از ماها مي داند كه چه كسي شايسته چه چيزي است. به خيلي ها گوهر وجودي به نام "گوهر درك هنر" عطا فرموده است و به اندكي هم، نه و وای به حال تان كه خداوند شما را جزو همان اندك قرار داده و اين عنايت را متوجه تان ننموده است. متأسفیم كه بايستي به شما خبر دهیم كه گروه تان جزو همان قوم عاد و ثمود است و چنين گروهي را هيچ عنايتي از سوي خدا نمي شود تا زلزله اي بيايد، بلكه به سوي رستگاري رهنمون شوند و وااسفا كه باز هم مسير خود را مي روند.

موزوني گرامي و ديگر موزوني هاي به اصطلاح هم وطن!

هر چند با خود اين گونه مي انديشيد كه زندگي همگان در سراسر جهان و كره هاي ديگر بايد بر مبناي تفكر متحجر و كوته بينانه شما استوار باشد، به حضورتان عرض مي كنيم كه نه، برادر جان! نه! به هيچ وجه اين گونه نيست. خداوند خود فرموده است كه "لااكراه في الدين." اگر چه مي دانيم از قرآن، هر آن چه را كه خلاف آن هست، آموخته ايد و با آيه و حديث حقيقي، شما را كاري نيست، جز آن چه كه خودتان به خورد اين و آن مي دهيد!

موزونی های محترم!

انديشه شما در سرتاسر نوشته تان خطاب به استاد شجريان به طور کامل پيدا و هويدا است و نیازی هم به توضیح و تفسیر ندارد! عاقلان و فرهيختگان و هنردوستان ايراني همه مي دانند كه او نه تنها هنرمند محبوب ايرانيان است، بلكه سفير هنر ايراني در تمام اين كره خاكي بوده است و هست و خواهد بود و حتي غير ايرانياني هم هستند كه او را دوست دارند و خيلي ها در آن سوي مرزهاي ايران هنرپرور و داراي پشتوانه مشخص تاريخي، به واسطه هنر او، با هنر ايران و ايران و ايراني آشنا شده اند همان گونه كه همه هنرمندان آزادانديش و ديگر بزرگان موسيقي اين مملكت هم اين گونه اند.- اينجا ايران است،‌ سرزمين هنر، سرزمين ادب، سرزمين فرهنگ. سرزمين نكيسا و باربد و حافظ و سعدي و مولانا. سرزمين خالقي و صبا و شاملو و اخوان ثالث و فرخزادها. دوست گرامي و دوستان گرامي آقاي موزوني! طالبان سرزمينش جاي ديگري است! هر جا هست، اينجا نيست. اينجا ايران است، مهد عرفان و معدن عارفان و ادیبان و هنرمندان. از ادب و فرهنگ و هنر و عرفانش چه مي دانيد و از آنها چه آموخته ايد؟ بي ادبي را؟ توهين را؟ بي هنري را؟ اگر ما نخواهيم شما كه به زعم خود، ديگر از لقب استاد براي جناب شجريان استفاده نمي كنيد، كلاً نه اسم ايشان را، نه اسم موسيقي را، نه اسم هنر را نياوريد، به كه بايد بگوييم و چه بايد بكنيم؟ عزیزان! اهالی موسیقی را با شما کاری نیست، چرا به زور و اجبار می خواهید آنان را سمت و سوی بهشت بکشانید؟! آخر بهشت كه زوركي نمي شود. مي شود؟! پس لطفاً بيخود و بي جهت سرتان را درد نياوريد و عربده كشي و چوب و چماق را فراموش كنيد. شجريان تا ابد شجريان است، موسيقي تا ابد موسيقي است و ایرانی هنردوست فهیم هم تا ابد دوستدار هنرمندان و موسیقی.

موزونی های ارجمند!

از برتري ساسي مانكن بر استاد شجريان گفته ايد، ما از هم از برتري آن ساسي مانكن بر شما مي گويیم كه ساسي مانكن و امثال او، كشتن انسان ها را افتخار نمي دانند. نعوذ بالله خود را مالك مطلق آدم ها نمي دانند. به طور قطع انسانيت هم دارند كه شما چون ظاهربين هستيد، اينها را تا ابد متوجه نخواهيد شد. حال خودتان بگوييد اگر بنا بر فرض و ايده جنابعالي، آقاي ساسي مانكن به خاطر آن چه که آن را روراستی اش نامیده اید، از آقاي شجريان بالاتر است، مي خواهيم بدانيم كه شما در چنته چه داريد؟ معرفت؟ انسانيت؟ تواضع؟‌هنر؟ فرهنگ؟ ادب؟ كرامت؟ (ساسي مانكن را هم با اين حرف تان معروف تر كرديد!) بدا به حال موسيقي و استاد شجريان كه كسي چون شما طرفدارش بوده ايد و خوشا به حال موسيقي و استاد شجريان كه به ياري خدا، از آن دل دور شده ايد. موسيقي، دلسوخته و دل شكسته مي خواهد برادر، نه بزن بهادر زنجير به دست كوته فكر! تمام ايرانيان هنردوست و اهل موسيقي هم افتخار مي كنند به اين كه ديگر طرفداري چون شما گرد اين هنر نچرخد و مايه سرافكندگي و شرمندگي براي ايرانيان هنردوست نشود. آنان يك سيم سه تار و يك نخ موي شجريان و شجريان ها را به تمام انسان هاي مثل شما نمي دهند و آنان را به قول آن روزنامه مهره اجنبي نمي دانند و لقب وطن فروش به ایشان هم نمي دهند، اتفاقاً برعكس به اين مسأله، افتخار مي كنند كه هنرمنداني مثل شجریان، همواره در مسير خيل عظيمي از مردم و با مردم بوده اند، حال اگر مردم منظور شما با اين گروه عظيم مردمي تفاوت دارد، ديگر مقصر شجريان و موسيقي و مردم انديشمند نيستند. برويد تحقيق و بررسي كنيد كه چرا مردم، مثل شجريان را هميشه استاد مي دانند، براي موسيقي ارزش قايل هستند و از سوي ديگر تفكر آدم هايي مثل شما را هم هيچ مي انگارند که البته این مردم، كم تعداد هم نيستند که هیچ، بلکه از آن چند نفر هم طراق خودتان، چند ميليون برابرند. اين عدد كمي است؟ گرچه شما آن چند نفر دور و برتان را بسيار بيشتر از چند ده ميليون نفر هم مي دانيد و اين را بارها ثابت كرده ايد! اما مي خواهیم بدانيد كه اين چندين و چند ميليون نفر، ترجيح مي دهند صدا وسيمايي نباشد، اما موسيقي و شجريان هميشه و هميشه باشند تا كور شود هر آن كه نتواند ديد! البته در پايان باز هم مي گويیم كه باور كنيد از شما كمترين انتظاري نيست و بیش از این هم با شما کاری نیست جز اين كه خداوند هدايت تان فرمايد،‌ ان شاءالله.

 

درگذشت مهدی آذر یزدی

 

مرگ پایان کبوتر نیست

درگذشت  راوی قصه ها و متل ها،دوست همه بچه ها،

مهدی آذر یزدی

را به جامعه ادبی تسلیت میگویم

                    http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=910556   

  درباره  کتاب باران که بیاید همه عاشق هستند  

 

دوستان عزیز و  گرانقدر

پخش و توزیع  مجموعه رباعی    باران که بیاید همه عاشق هستند  را موسسه

گسترش فرهنگ و مطالعات در تهران به عهده دارد. شما خوبان میتوانید نام موسسه را

در اختیار کتابفروشی معتبر شهرتان بگذارید تا از این طریق کتاب به دستتان برسد.

جهت اطلاعات بیشتر میتوانید با شماره تلفنهای  ۱۹ و ۸۸۷۹۴۲۱۸ ۰۲۱   تماس حاصل

نمایید. 

نمایشی به یاد محمد حقوقی

                                             

نمایشی به یاد محمد حقوقی  

:در آمد

بعضی وقتها هیچ سطری ، هیچ واژه ای ،نگاه به دستهایت نمیکند.نه از درخت میتوانی بنویسی

نه از کوه و دره های خفته در سایه های عصر.نه از آن کلاغی که خیره به روزها ،روی شانه غروب آشیان کرده است.

...........................................

  روی سن: یک اتاق سرد، یک اتاق شکل دایره، یک اتاق دور، ابرهای سرد،ابرهای خیس، سایه های

 گیج، سایه های منحنی

  .روی سن:رعد و برق.......باد

عابران تیره پوش ،عابران مه زده

.روی سن: خط به خط سنگ قبر، سایه ها در دهان مستطیل

مستطیل رو به بعد، بعد رو به مستطیل، مستطیل بعد میشود، بعد مستطیل میشود ،بعد

محو میشود. مستطیل میوزد : مثل باد مثل خواب

.روی سن، درست روبروی نقطه ای سپید ، روی صندلی ، یک علامت سوال ، بیصدا به خواب رفته بود

 

شیراز تیرماه ۱۳۸۸

ایرج زبردست

 

درگذشت محمد حقوقی

 

در گذشت کاتب اوقات شعر نو ، استاد

محمد حقوقی

را به جامعه ادبی و خانواده محترمشان تسلیت میگویم

 

یک نکته

 

 یک نکته

بعضی از نشریات تعدادی  از نامه ها و رباعیات مرا چاپ میکنند. ازهمه عزیزان در مطبوعات خواهشمندم

ذکر منابع و ماخذ را فراموش نکنند.چون این کار از طرفی احترام به مولف یا سراینده شعر است.از طرفی

خوانندگان آن نشریه گمان میبرند که شخص مولف یا شاعر آثارش را برای این نشریات ارسال میکند، در

صورتیکه حقیقت اینگونه نیست.

............................

من سالهاست به هیچ نشریه ای شعر و مطلب نمیدهم.دلیلش در یکی دو خبرگزاری سالها پیش

اعلام شده است و این کار به خصوصیات اخلاقی و اجتماعی من برمیگردد.

...........

یادمان باشد روی قانون جهان پا نگذاریم.

                                                                                                  با عشق و مهر

                                                                                                   ایرج زبردست

                                                                                              شیراز /   ۴ تیرماه ۱۳۸۸

فراخوان

 

طرح جلد کتاب نامه های من به اوما ؟

چاپ دوم کتاب نامه ها با اضافات و ویرایش جدید به زودی چاپ و منتشر خواهد گردید.از دوستانی که حرف رنگ و جاده سپید بوم را قدم میزنند تقاضا میشود طرح و نظراتشان را تا تاریخ ۱۰ تیرماه ۱۳۸۸ به آدرس irajzebardast@yahoo.com ایمیل نمایند.

                                                                                                            با احترام و مهر

                                                                                                             ایرج زبردست

مسابقه داستان نویسی صادق هدایت

 

                مسابقه داستان نویسی صادق هدایت

                        دوره هشتم جایزه ادبی نویسنده توانای روزگار صادق هدایت ،توسط خاندان هدایت 

                       و سایت سخن برگزار میگردد.علاقه مندان جهت اطلاعات بیشتر میتوانند به

                       www.sokhan.com و jahanhayat@yahoo.com

                       مراجعه فرمایند . 

نامه ای به میر حسین موسوی

 

سبز                                سپید                            سرخ

باید جمله های ناقص را خط بزند و وقتی به نقطه و سر سطر رسید ،حرف سپید بامداد را با گچ خورشید ، روی تخته سیاه مه گرفته اعتماد بنویسد.باید قفل را خط بزند ، تا هر شب مردم، ستاره ها را شبیه کلید ببینند.باید کویر را در پاکت نامه باد بگذارد تا باران  گیسوان چتری اش را روی زمین افشان کند.باید بگوید:شب سپید است،تا این خاک به خواب رفته دوباره از صدای سبز کوروش بیدار شود. کنار زرتشت بنشیند و با جام کردار،شراب پندار بنوشد.تا راستی با لبخند از نردبام گفتار بالا برود.آن گاه چشمهای سرشاری،مثل سهراب که لحن  آب را میفهمید،نفس حقیقت را از پشت چینه های تشنه  دروغ خواهند شنید.این روزها سیاهی چون بوف کور بر شانه مردمی نشسته که ناباوری آنها را به سمت انتحار، هدایت کرده است.این روزها چراغ ها در دهان قیر اندود کابوس نفس میکشند.این روزها گرگ های خاکستری  قصه چوپان دروغگو را از بر هستند.این روزها سربی ست،سربی تر از داغی که بر دل مادران شهید، لاله کاشته است.

.........................

این روزها ایران،گیلان سردرگمی ست.....تو کوچک خان جنگلهای آن باش.

                                                                                                      ایرج زبردست

                                                                                               شیراز  ۵  خرداد ۱۳۸۸

یاد روز حکیم خیام نیشابوری

 

تا کی غم  آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست

این دم ، که فرو برم ، بر آرم یا نه

یاد روز رباعی سرای جاودان تاریخ حکیم عمر بن خیام نیشابوری بر همه دوستداران شعر و ادب

پارسی  همایون باد

من : او : تو

 

آبان و چشم های اوما

بعد، نقاب از چهره حیات که می افتد زیبایی دیگری در معـــــنای وقــت می روید. بعد، نه ترس می ماند و نه سمت. بعد، فضایی بی توصیف می وزد و شکل تازه ای از لبان خاک،حرف میچیند.بعد، ذراتی دهان باز میکنند که دور دست های سریعی را اندام بی نهایت عدم خواهند کرد.این سطر و متن را برای پرنده ای نوشتم کـــه پر زد و چشم های او را آواره سرزمین ابرها و رعدها کرد.آوازي که عبارت سکوت را خیلی زود تجربه کرد و زبان بعد را فهمید.آبان سفر او را هرگز از یاد نخواهد برد.

                                                                                                                                          شیراز / ۱۸ آبان ۱۳۸۷

                                                                                                                                             ساعت ۱ بامداد

چند سطری درباره  ی چاپ کتاب های من

 

من و این روزها

*این روزها دیوان دیوانه،دنیا را به باد تازیانه گرفته اند و ما اجیران با شانه های کبود،بی خیال صبح،کنار هرچه باداباد،چشم در چشم شب و فرسایش دوخته ایم.

*از شما خوبان که راز من و آن ساقی ماه را می دانید چه پنهان،این روزها شراب کهنه عهد،عقلم را به قلبم سنجاق کرده است و قرار است گزیده ای از چاپ نخست نامه های عاشقانه را همراه با نامه های چاپ نشده با شکل و شمایل شکیل روانه بازار کلمات کنم.عزیز دور و دیـريــنــی،کنار چند ماه پیش قرار گذاشت طرح جلد کتاب را انعکاس حیات ذهنم کند،که متاسفانه تا امروز و این ثانیه مرا در دایره وقت، سرگردان انتظار کرده است و من همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم.

*از طرفی اداره ارشاد هم چندین نامه را از کتاب کنار گذاشته است و اجازه صدور به این سطرهای آرام و بي حاشيه را نمی دهد.

*به زودی نامه ای بی تعارف و سر گشاده به مدیر کل ارشاد کشور خواهم نوشت تا در صورت امکان نامه های حذف شده را به کتاب برگرداند و مجوز چاپ آنها را صادر نماید.

*همین اتفاق نيز چشم های خمار رباعیاتم را میل داغ کشیده است و حدود ۱۰ رباعی با دستبند قرمز بی جرم و جنایت،زندانی سرزمین سکوت شده اند.

*راهی نیست،باید زیر درخت جبر،کنار رودخانه صبر نشست و به گذر عمر و  آبی آسمان ایمان آورد.باید ببینیم کی سیب سرخ خوشبختی،نیوتون جان ما را از خواب آشفته جهان بیدار خواهد کرد.

                                                                                                  شیراز / ۱۵ آبان ۱۳۸۷

                                                                                                                                        ساعت ۱۷:۳۰

به مناسبت 20مهر یاد روز حافظ

 

چه شبها تا عطر بنفشه،تا دمدمای صبح،خواب از پلک های ازل ربودی و من و او در کوچه های شراب مست نیت راه می افتادیم.چه شبها رنگ و کلمه و بوم،بارش حرف در باطن ما بود.و تو دیرینه تر از طلوع  انسان و روزگاران،همنفس با شاخه نباتت در جام شب ماه می ریختی.

......................

در باغهای پر از درخت،زیر آن دریچه،کنار ساعت روشن ازل،تنها نشسته ای و من به این باور نگاه میکنم:تنها پروانه های صبح تو را میشناسند و بس. تنها هوای گل سرخ از دهان تو پرواز می کند.تنها تویــی که با خدا شراب نوشیده ای

۲۰مهر روز حافظ معطر و جاری باد

 

؟؟؟؟!!!!

   

                                             

               می دانم هیچ ارتباطی بین تصویر و متن نیست. اما

              این تصویر برای من راز متکلمی ست که می گوید:

          جهان هیاهوی شاد  یاد و خاطره های ماست.

 

به مناسبت یک سالگی وبلاگ ایرج زبردست

 

 یک سالگی یک عمر

یک سال عقربه های سطر،از خیال  و حرف خالی نمی شد و رفتار تپش های قدیم،حکایتی آنسان و تابنـــــاک را مدام کتابت یاس و گاه می کرد.یک سال در سایه نیلوفر و قناری محیط جهان کهکشانی از هــــــــــوش بود و سراغ های جذب و تعریفی که ساکت و آرام حال و هوای دیگری داشت. یک سال دنبال آن آغاز ،دنـــــــــیا را گشتم اما عاقبت هفت دریا را در اتاق کوچکم پیدا کردم.

                                                                                                             ایرج زبردست

                                                                                                            شیراز -  ۶/۷/۱۳۸۷

یادداشتی در سوگ منصور برمکی

 

 

                   کلاغ های جنگل تاریخ

 

به ابر می مانست و از بستر امیدی میآمد بی جفت.با زایش گسترده ای که تنها

هستی را می گنجید.تردیدی در ردای پیچیده  اطمینان بود و با نازکای ساقه حرف

 از تبسم وقت میزد.زودتر از ما کنار دوردستها مرگ را می دید که آدمها یکی یکی

 از صدایش بالا می افتند.با شـعور بومی غمگنانه از آشوب گرسنـگی همسایـه

 می خواند.کهکشانی از سیبهای تعریف در سبد تازه صبح می دید و هاله هـای

 مرجانی راپندارهای آبی شبنمی در خواب میدانـست.شاعر روی غروب وآتــش

 میچرخد و مامنتظر تا امروز بیاید و مرده پرستی خویش را همچنان پایبند جلـوه

های طبق معمول باشیم.منصور برمکی کهکشانی از قناری بود که پیش از دعای

 شب بو  قفسها در تنش آشیان کردند.ما روزهای کوچکی داریم و شبـــــهای

کوچکتری.آه چه سرنوشت تبر خورده ای به پیشانی ما روییده است.ما میـزبان

مهمانهای بی بازگشتی هستیم که تا عمق همین که هست رفته اند.ما مثل

کلاغ های جنگل طلسم شده ی تاریخیم که قارقارمان گوش خودمان را هم کـر

کرده است.

 

                                                                                               شیراز ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

 

 

سال نو مبارک

 

                                               سال نو مبارک

 

نگاه کن آسمان دارد دور سرت اسپند دود می کند و زمین هم با پیراهن سبزش

گردن بند آبی رودخانه را به گردنت می اندازد.نگاه کن گنجشک ها روی شاخه ی

 احساس نشسته اند و برای نور شعر می خوانند.نگاه کن درست کنار پنجره ی

صبح عابری سبز پوش واژه در چشم می ریزد:

                              چو غنچه گر چه فرو بستگی ست کار جهان

                             تو  همچو  باد  بهاری  گره گشا  می باش

........................

با تمام دل سال نو را به اومای فروردین پوش و همه ی خوبان ایران عزیز و جاودان

عاشقانه وخاکسارانه تبریک و شاد باش می گویم.

 

                                                         با احترام و خاکساری

                                                            ایرج زبردست

                                                    شیراز.  ۲۹ اسفند  ۱۳۸۶

 

نامه ایرج زبر دست به مخاطبانش در این وبلاگ

 

نامه ایرج زبر دست به مخاطبانش در این وبلاگ

 

گلهای عطرآگین باغچۀ دلم

سلام و هزار فروردین گل،همآغوش وجودتان

راستش فکر آبی این حرف یک لحظه با تصورم قدم نمی زد،که یک روز

این خانه که با خشت کلمه و معماری فکر بهنام چاریی نازنین ساخته

شد اینگونه به ازدحام کوچه خوشبخت سلام کند.خانه ای با عطر

رویایی اوما و رباعی هایی که دست ازل را از همه سو گرفته اند .

خوبان من،همه سطرهایی را که به من ایمیل می شود را میخوانم

فقط شرمساری و زدست کوته خود زیر بارم که پاسخ به تمامی

سؤال های محبت آمیز شما  در توانم نیست

سؤال : از چه سالی شعر و شاعری را آغاز کرده اید ؟

پاسخ : سال ۱۳۶۸،آن موقع پانزده سالگی بود و هوای ابتدای بلوغی

که شبها به ستاره فکر می کرد و ماه.اما رباعی سرایی از سال ۷۳

به صورت حرفه ای چشمهایم را به جستجوی کلمه و مضمون برد .

سؤال : از چه سالی شروع به نوشتن نامه های عاشقانه کردید ؟

پاسخ : حکایت نامه های عاشقانه من به اوما از سال ۸۰ دست آغاز

را گرفت اوما تنها وجودی است که در ثانیه های زندگی ام با سرعتی

عجیب به او فکر می کنم قبل ار آشنایی من با اوما شعر بود و هوای

عروضی آن اوما مرا به سمت دقایق روشنی برد و مرا راوی رویایی

کرد که هر روز منتظر فردا نشسته ام نثر من مدیون اوست .

سؤال : همه شما را با رباعی می شناسند چرا نامه می نویسید ؟آیا

فکر نمی کنید . این نامه ها در آینده به رباعی شما لطمه بزند ؟

پاسخ : این سؤال را صد بار جواب داده ام و واقعاً موریانه خستگی به

جانم افتاده .سالها پیش که رباعی دستش را به دستم داد ، همه

دهان شده بودند که زمانه غزل است و شعر سپید و موج های مختلف

و ایرج زبر دست که من باشم نباید رباعی بگوید حالا همان خوبان که

تعدادشان از برگ درخت افزونتر شده حرف دیگری را  نفس میکشند :

ایرج زبر دست فقط باید رباعی بگویدفکر می کنم این اتفاق برای نامه

های عاشقانه هم بیفتد . تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند .

سؤال : وقتی نامه یا شعری می گوئید چه احساسی دارید ؟

پاسخ : احساس می کنم فرشته ها با کاسه ماه به دیدنم آمده اند

رباعی ها اوقات ازلی است که به من هدیه داده می شود اوما را

مثل برکه آبی باران دوست دارم . رباعی ها و نامه ها تمام زندگی

مرا در بر گرفته اند .

 دست همه عزیزان را می بوسم .

                                                                         

                                                                 24 / بهمن / 1386