نامه ای به اوما
نباید مثل نمک بر زخم سوزش خیانتی پس از اعتماد بیاید و
سمت پر شود از هیاهوی طبال و حرف و فکر .
: نه از بلندای کوه ریختن نه از لالی وقت و دهان بی استراحت
مرگ.من در این حوالی متروک ، تنها از آن عنکبوت تن در زهر
می ترسم که چهره جهان را با تارهای ضعف می تَند و
می خندد .
اوما به خاطر این خاموش ایستاده بر درگاه هر روز ،چراغی
را در من بیاویز که دستهای مسموم باد را بسوزاند .
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام بهمن ۱۳۸۶ ساعت ۱۱:۴ ق.ظ توسط امید
|