لیوان آبی روز

می دانم دست های یخ زده ی دیروز، دستمال خاکستری ابرها را به پیشـــانی تو

بسته اند و نمی توانی پیراهن بی ستاره ات را با صبح و شمعدانی هایش عـــوض

کنی. من این روزها به تصمیم عجیـــبی فکر می کنم،تصــــمیمی که هــــزارقـــفل

 تاریک را در رودخانه ی صبح خواهد ریخت.

.....................................

 اوما،به زودی در لیوان آبی روز،کمی آفتاب می ریزم و به دستت خـــــــواهــم داد.

بــه زودی همین کلمه ها به جای من تو را می بوســـــند.به زودی حـــدس تازه ی

باران همه جا را سبز خواهد کرد.