اوما و گزین گویه های من

*عجیب است،خیلی عجیب است،هر چه عمر پیراهن عوض می کند و جلو میروم

هیچ کس نمی تواند رنگ چشم های او را پاک کند.

*من از خودم می ترسم و باران تصمیم هایی که دارند می بارند.تصمیم هایی کــه

گاه اندوهزار و زارند،گاه هلهله ی محبوبه و نسیم.

*در من کسی است که شبان تا صبح،رو به ماه وقت را خط مـی زند و چونــــــان

پرنده های شگفت،از برکه های ازل آب می نوشد.

*دلتنگی من در جستجوی صدای اوما،هر روز در غروب می روید و رنگ صدایـــش

بوم عمرم را تا شراب شب و ستاره می برد.

* با خدا هم قدم که می شوم نگاه در دعا می ریزم و می خواهم هیچ گاه قلبـم

دهان تیغ جراحان را نبوسد.....قلــــبی که در هر ثانیه هـــــــزار بار به یاد اومــــــا

می تپید.....قلبی که اگر به ایستد،جنون بی حصار من و این نوشته ها ناتــــــمام

خواهد ماند....قلبی که تا دیوار وقت هست قاب عکس تصویر اوماست.

*هر روز ساعتم رو به چهر ه اش کوک می شود....خیلی به صدایش به چهره اش

 در این حوالی بی آفتاب نیاز دارم....با تنهایـی خیلی سخـت است این نامه ها را

روی پیشانی دنیا پهن کرد.

*خیلی دلتنگ آن دقایق دورم...دقایقی که فقـط اوما می تواند آنــــــــها را برگرداند.

*باور کنید اوما تنها کسی است که مـی تواندجادوی نوشتن مرا به بازوی تاریــــخ

 ببندد....اوما مرا تا انتهای خاک، طلسم چشم های روزگار کرد.....

*من ایرج زبردست هستم وجودی ده حرفی،شاعری که در باغ کلمات دوست دارد

 با عقلش در رودخانه ی جنون آب تنی کند.

*گاهی آنقدر نا امیدم که می خواهم رو به خاک پلک زدن از یادم برود،اما کتــــابت

 بازوان اوما و یاد آن چشم های سرشار به نفس کشیدن در این دایره ی گیـــــــج

امیدوارم می کند.اوما نبض حیات واژه در من است... 

*اوما برای من معنای همه ی لغات زیبای دنیاست.تلفیق دو ضمیر یکی مفرد یکی

 جمع،هر دو با جوهره ی حرف در من میچرخند و نام روشن اوما را به سطر و متـن

 تبدیل می کند.

*وقتی به اوما فکر می کنم از همه ی باغ های جهان زیباتر و سبز تر می شــــوم.

*درد بی وصفی ست، سال هاست نامه هایم را کبوتر حرف به هــمه جا می بـــرد

اما تا حالا یک جواب از اوما،هم آشیان چشم هایم نشده است.

*همیشه گفته ام جز رباعی ها و نامه هایم به اوما هــیچ حرفی برای گفــــــــــتن

 ندارم.همه رباعی ها و نامه ها ،چه باشم چه نباشم تقدیم به اوماست.راستــش

چیزی دیگر ندارم تا پایش را گل افشانی کند.

*باران مرا همیشه به یاد اوما می اندازد.

* اوما را دوست دارم مثل آب ، مثل ماه و شبنم . مثل آن گیاه ازلی.

*کاش می دانست لذت بوییدنش چه باغ های تشنه ای را در من بیدار خواهد کرد.