چند روزی به خاطر کارهای زیادی که با من هم نگاه و هم اتاق شده بود. وبلاگم را به دست خواهر زاده  خوبم ، امید سپرده بودم. او هم تا توانست در وبلاگ عکسهای مرا گذاشت و رباعیات شاعران دیگر را.

......................

من این روزها عجیب سر در گریبان ، فرو برده ام و تنهایی عجیب تری را دارم تجربه میکنم. این روزها حرفهایم،نوشته هایم بدجور دارند روی سرم داد میکشند.حرفها و نوشته هایی که باید تنها به  یک نفر بگویم .یک نفر  که شبیه هیچکس نیست و هیچکس شبیه او نیست .حرفهایی که در وبلاگ و سطر و متن نمیتوانند نفس بکشند . منتظرم ، منتظر  آن دستهایی که دوست دارم  بنویسند و  باغچه زرد  جانم  را  سبز  از طراوت  و  شکفتن کنند. منتظر هستم ، منتظر میمانم.