عطر حرف
چند روزی به خاطر کارهای زیادی که با من هم نگاه و هم اتاق شده بود. وبلاگم را به دست خواهر زاده خوبم ، امید سپرده بودم. او هم تا توانست در وبلاگ عکسهای مرا گذاشت و رباعیات شاعران دیگر را.
......................
من این روزها عجیب سر در گریبان ، فرو برده ام و تنهایی عجیب تری را دارم تجربه میکنم. این روزها حرفهایم،نوشته هایم بدجور دارند روی سرم داد میکشند.حرفها و نوشته هایی که باید تنها به یک نفر بگویم .یک نفر که شبیه هیچکس نیست و هیچکس شبیه او نیست .حرفهایی که در وبلاگ و سطر و متن نمیتوانند نفس بکشند . منتظرم ، منتظر آن دستهایی که دوست دارم بنویسند و باغچه زرد جانم را سبز از طراوت و شکفتن کنند. منتظر هستم ، منتظر میمانم.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۸۸ ساعت ۳:۲۹ ب.ظ توسط امید
|