باید یادم باشد که  انسان دشواری وظیفه است و زمان سایه ای که بی دروغ تو را تا انتهای ابتدایی دیگر میکشاند.و میدانم که بعد از این حضور، کسی جز من باز با همه حرف میزند و جهان را تعریفی دوباره خواهد کرد.باید بدانم در این حضور که سایه به سایه با  سمت و وقت  قدم میزند چگونه با چشم بشنوم و  چگونه با گوش ببینم.باید تا عقربه های ساعتم را باد نبرده است از کسی بنویسم که حضور زمان را تنها برای او  و با او دوست دارم و درک هستی بی او برایم تهی از لذت و معناست.کسی که نبودنش نیز قسمت اعظم بودن من است.باید بدانم مرگ قبله ای ست که زندگی  عاشقانه رو به آن نماز میخواند. و  باید بدانم که مرگ هم یکروز شبیه او با پیراهنی سپید با  چند شاخه گل به سراغم خواهد آمد.

...............................

باری او تعریف همه ضمیرهاست . و من وظیفه کتابت او را در یک شب خیس از حرف از دست صاحب  سطر و  عرش  گرفته ام. و من دشواری این وظیفه را تا انتهای  جهان بر دوش خواهم  کشید. هر چند میدانم کمانداران مانع و سنگ پرانی های بی شماری قدمهایم را از زخم پر خواهند کرد، اما  انتهای این راه  کسی است که رویایش مرا عجیب دیوانه کرده است.رویایی که عاجزانه به آن ایمان دارم.

..........................................

باید یادم باشد همه زندگی من در عطر یک گل سرخ خلاصه میشود.گل سرخی که بادها نیز حیرت زده،کنار او توقف میکنند.گل سرخی که نگاه کردن به او  کعبه  را به یاد می آورد.گل سرخی که نامش اوما است.