حسب حال بنویس
 
به ایرج زبردست و رباعیاتش
 
                                             *جواد مجابی
 
کهنم کرد برج های آسمان و باروهای زمین
از مریخ گذر دادندم به بحرالمیت
از مشرق زهر عقرب پرتابیدم به باد سموم مغرب
از زخم های گرسنگی و تشنگی نشئگی ها در سرسام
فرو غلتیدم از گنداب روی جنوب به سلاخ خانه ی شمال
شمار کام وناکامی از یادم رفته است و رنگ و نشان آن
گلوگیرم می شد  صبخانه با پژواک نعره های نیمشبی
چه سالها که به یاد می آرم از آنها تنها چند لحظه را
چه ساعت ها که به سنگینی قرنی تن را در هم شکست
شادخواری عشرت هم عنان مخموری ملالت
رویاهای دیگران افسانه ی ما شد و زندگی ما رویای آنان
بسا که بیرق خونین پیروزی ترا شرمسار روزگارت کرد
جمعه بازاری شوم
جمجمه های درهم شکسته ی اجدادی کنار چرمینه های عیش بغدادی
پندهای دو پولی پدران ، تصنیف های ملولی فرزندان ، حنجرها کنار خنجرها
ما را فروختند به سیم های بی بهایی که  عاقبت برید گردنمان را
میزان نامیزان همیشه کفه اش به سوی مصیبت لنگر دارد
 
تهران / 21 خردا 1389 / کوی نویسندگان
...............................................

منبع: روزنامه بیستون  کردستان / صفحه گل صد برگ  /

ویژ ه نامه رباعیات ایرج زبردست / ۷ شهریور ۱۳۸۹