شاعر یک نفس که می خندد ، باید هزار نفس گریه کند
 
..................................................
یادداشتی برای شدن پرستو ، شدن غلامرضا بروسان
 ...................................
 ايرج زبردست
.................................
 
شاید کسی باور نکند شروع زمستان از خرداد را ، پر زدن آن پرستو را ، که یکباره آسمان را با خود می برد تا آن دهان بی استراحت ناگهان ،  گوهران جان آدمی را در مسیر عدم  نفس بکشد ، تا ما بی ستاره و ماه  به طلسم سرنوشت خویش بیشتر ایمان بیاوریم . من غلامرضا بروسان عزیز را ندیده بودم ، اما شعرهایمان گاهی اوقات در کنار هم سلام را نفس می کشید ، یادم هست  اولین بار با نام  پاک او را  در مجله شعر گوهران با مدیریت  خانم  سعیده آبشناسان آشنا شدم . غلامرضا بروسان ، شاعری که می گویند خانه اش را با کلمه ها در چشمهای همسرش ساخته بود ، با دو دریچه کوچک در مسیر سادگی و رویا . باری چشمهای من در آغوش خاطره با او قدم نزده است ، اما باور کنید این روزها عجیب احساس می کنم عقربه های ساعتم پیر شده اند ، احساس می کنم آسمان خاکستری است و دارد برف سیاه می بارد . مرگ احمد شاملو ، منوچهر آتشی ، حمید مصدق ، فریدون مشیری ، شاپور بنیاد ، عمران صلاحی ، م . آزاد و...... آه  چقدر من با مرگ زندگی کرده ام  . چه تقدیر کبودی ، آب دارد از سر دوستان یکی یکی می گذرد ولی ما  هنوز در خواب غفلت  سر بر بالش   بی تفاوتی  گذاشته ایم . شاعری را سراغ ندارم که در این روزگار سربی تلخ ، لبهای رفاه و آرامش و لبخند را بوسیده باشد .شاعر یک نفس که می خندد  باید هزار نفس گریه کند . شاعر در این سرزمین یعنی مردن تدریجی . یعنی فریادی که ما آن را در گورستان سکوت دفن می کنیم . دل خوشی شاعر کلمه و رویا و دفتری است که گاهی مرگ به جای شاعر در آن می نویسد .احساس می کنم  کسی  در من گریبانم را گرفته است ، کسی شبیه  به اعتراف . کسی شبیه  به بغض ، کسی که با او رو به همین سطرها و همه اهالی شعر فریاد می زنم : لعنت بر مرده پرستی مان باد
شیراز /22 /آذر/ 1390

http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1482761