بعد از آن خاکی حالا ماه دیواری دور آسمان چرخاندم تا تو در این خالی

ها ی بی اعتماد از پله های اکسیری راز بالا بروی و دورترین های بی

نقطه هم زیبایی ات را سلام کنند اما دیشب های چشمت بغضی را

عریان کرد که صبح، جرات بر آمدن را در آفتاب به جلجتا کشید . 
 

اوما ، آبان کبود ، تنهایی ات آنقدر حقیقت دارد که هیچ کس در این

حوالی هم  _ سایه تو نیست .