نامه ای به اوما
بعد از آن خاکی حالا ماه دیواری دور آسمان چرخاندم تا تو در این خالی
ها ی بی اعتماد از پله های اکسیری راز بالا بروی و دورترین های بی
نقطه هم زیبایی ات را سلام کنند اما دیشب های چشمت بغضی را
عریان کرد که صبح، جرات بر آمدن را در آفتاب به جلجتا کشید .
اوما ، آبان کبود ، تنهایی ات آنقدر حقیقت دارد که هیچ کس در این
حوالی هم _ سایه تو نیست .
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم دی ۱۳۸۶ ساعت ۱۱:۳۳ ب.ظ توسط امید
|